سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

چهارشنبه 3 بهمن 1403
    23 رجب 1446
      Wednesday 22 Jan 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می‌توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی‌ها را تکرار کرد. برتراند راسل

        چهارشنبه ۳ بهمن

        نامه

        شعری از

        مهدی یوسفی نژاد( لولی وش)

        از دفتر اوج بی جواز نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹ ۰۱:۳۹ شماره ثبت ۱۱۹۵
          بازدید : ۱۳۳۶   |    نظرات : ۲۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مهدی یوسفی نژاد( لولی وش)
        آخرین اشعار ناب مهدی یوسفی نژاد( لولی وش)

        درود به همه ی عزیزانی که این مطلب را می خوانند . دلنوشته ی زیر  نامه ایست به پدر بزرگوارم ،  که به تجویز دوست ِ شاعری ، هر شب زخمش را با نمک پاشویه می کند . این نامه را همین امشب برایش نوشتم و ای میل کردم . و چون اینجا را خانه ی خود میدانم و شما را محرم ، تصمیم گرفتم بدون ویرایش در اینجا هم بگذارمش .
        و اما مطلب اصلی ،
        کلیه موضوعات ذکر شده در این نامه کاملا شخصی و خانوادگی می باشد . و هیچگونه ارتباطی با مضامین اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی با هیچ مملکتی ندارد .
        نگاهتان مستدام
        ***************************************************************************


        سلام بابا

        با امشب ، یکسال می گذرد
        از روزی که داس را بوسیدی
        و روستا را برای همیشه ترک کردی .
        و من در این یکسال
        قدر ِ یک عمر پیر شده ام
        اکنون حال من بد نیست
        اما احوالم ،
        همان پریشان ساز ِ ناکوک که می دانی .

        میدانی بابا ؟!
        دلم عجیب برایت می سوزد
        کج کلاه خان مثل هر روز
        کلاهش را صاف میکند
        و دست را تا سینه فرو می برد
        در جیب ِ جالیزی که تنت بود
        - تنی که وطن -
        و در زیر کلاهش ، هندوانه شمار می کند .

        میراب هم ،
        سهم ِ آب ِ جالیز را
        بطری بطری به مکزیک می فروشد
        تا میراب زاده  در شهر
        به  تجارت ِ ذرت بپردازد .

        و کدخدا .... !
        مثل همیشه  ،
        قانونی از میان ِ دو پا نطق میکند
        و هق هق وار ،
        به ریشت لبخند می چسباند

        و من !
        آه  ......
        مترسکی شده ام در جالیز
        که جای دل ترکاندن ِ تاراج
        تنها آدامس می ترکانم
        و با کلاغان ِ باغ ،
        لاو !   ( love )

        بابا ؟!
        بابای تمام ِ سی سال کودکی ام !؟
        تو را به معبد ِ دستانت
        بیشتر مواظب باش .
        حال که در این یک سال مرد شده ام
        دریافته ام ،
        خدایی که وقت رفتنت
        تو را به آن سپردم
        دوهزار و پانصد سال می شود که مفقود است !



        کسی که هنوز جای مُهر دستانت بر پیشانی اوست
        مهدی ِ کوچک ِ تو









        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5