سخن خشکید
صدایی. خشمگین غرّید و معنایِ سخن خشکید
به برق و رعد وحشتناک، عطرِ یاسمن خشکید
جهان ساکت شد از ترسِ مکافاتِ بیانِ راست
نه آبی ماند و آبی آسمانی، این دهن خشکید
به صحرایی بدل گردانده این تشویش بُستان را
چمنزاری، گلســتانی نمـــــاند آن نارون خـشکید
عسل شد بی صفت دیگر به کامم تلخ چون زهر است
مگر زنـــــبورها مـــردند و شـــهدِ نســــترن خشـــکید
نمی بینــم لبـــــی خـــــندان و آواز دو عــــاشـــــق را
که گویی خوشدلان مردند و شادی در کـفن خشـــکید
نه فریادی ، نه نجوایی و دیگر اعتراضـــی نیســـت
شدیم آرام اجـــــباری و خــــون انجمــــن خشــــکید
شجاعت شد به بند و ســــایۀ آن نعـــره روی ســـــر
نگاهِ مردمان خاموش و از ما خویشـــتن خـــــشکید
مگر می مــیرد آزادی، گــــرامــــی هســــــت نام او
ولی با تــرس ما مُــــرد و سه تارِ تارزن خشــــکید
سخن گردیده زندانی ، چـــرا من بی قلـــم باشـــم
شکست آن تیشۀ فرهاد، دیگر کوه کن خشــکید
اجتماعی بسیار زیبا و با شکوه بود