ای بهار،کیست که رهایت کند
به یاد آور که من در وهم و خیال خود
ترا رویاندم از سبزه ها و گلهای زیبا
تاتو به یاد آوری که همیشه برای رویاندن یک گل
نیاز به وهم وخیال من داری
بگو تا دوباره باران را باپنداری دیگر
با اوهام ابرهای پر متراکم روی برگها وشاخه ها فرود آورم
نترس درپیشگاه من ای بهار همه خندانند
همه انعکاس خورشیدرا درچهره تو خواهند دید
بیش از این نزدیکتر بیا
مرا آرام در گذر مرموزتدر گستره آبها جریان بده
شبیه یک افسانه سایه ات را به اوهام خیالم پیوند بده
تا نسیم دیرتر راهش را به سمت غروب ،عوض کند
آیا هم گام نسیم خیال من ،خرسندی؟
قله ها و کوه ها تا چندی پس از خیال من
تمام تاریخ را ای بهار به شادمانی در پس روزها خواهند نوشت
ای بهار ، ای تاریخ تمام قرن های عشق
بگذار خورشید ساده تر از قبل آفتابش روشن باشد
در من روانه شو باهر گوهری که در زمین
هدیه ها را برانگیخته خواهی کرد
ای بهار سراسر عطر وشادی
در خواسته من پنهان مشو
همانگونه که آغاز عشقی
آغاز تمام اوهام وخیال من خواهی بود
از بالاتا پایین
از چپ وراست
ازهر طرف تو خواهی
بگذار خیالم در فکر تو برانگیخته از یک خورشید
شانه هایم را آرام بگیر ، هرگونه که خواهی
گاهی آفتاب قدر یک سنگریزه میخواهد از قلب من عبورکند
ای آفتاب سرنوشت سرزمینم را بار دیگر در تکرارت گسترده خواهم کرد
ای بهار شبیه آینه دوباره مرا منعکس در یک پیوستگی
همچنان که رودها پیوسته میخواهند دریا شوند
ای بهار مرا شبیه رودها پیوست دریا کن
پیوست دریا در دل یک اوهام وخیال خود چقدر زیبا خواهد بود؟
میان انگشتان خود مرا در برگیر
شبیه یک دوست داشتن
شبیه معصومیت کودک ،دوان دوان در پی پرواز پروانه
مرا درشیپور خود فریاد بزن
بگذار گلها با این فریاد همیشه خوشحال باشند
ای بهار کیست که رهایت کند
وقتی دورتر همیشه در خیالم میمانی