به حرمت حضور تو سكوت مي كنم ببين
يكي يكي تو از لبم به بوسه، واژه را بچين
به ضرب حادثه شكسته قامتم ولي کنون
به اعتبار چشم تو به عشق مي كنم يقين
من از غزل به قلب تو پل جنون كشيده ام
مسير شادِ روشني به هفت رنگ دلنشين
پلي ز اشك چشم من به روشناي قلب تو
و فاصله ميان ما شكسته مي شود چنين
سكوت تو به ازدحام عشق من شكسته شد
زمان سر سجود زد بر آستانه ي زمين
غزل غزل به نام تو نشانه چيده ام ولي
خودت تمام قصه را ترانه كن،غزلترين
ز شعر مست چشم تو در آتشم، براي من
سبو سبو شراب شو به بوسه هاي آتشين
تمام قصه شد اگر پر از هوای عاشقی
به شعر، شد شروع و آن اشاره هاي واژه چين
به روی گونه هاي من نفس كشيدنت، غزل
من از تو مست و عاشقم ، من از تو شاعرم ،ببين
***
تقديم به تو كه خودِ عشقي***
و بهتر از من مي داني و مي خواني تمام روزها، ماجراها و خاطراتمان را كه در هر مصراع و با هر واژه ي اين غزل سرودم...
تا تو هميشه ناتمام...
سميه...