شنبه ۱ دی
|
آخرین اشعار ناب اسد زارعی
|
نمی دانم چرا مخمور چشمان توام ، لیلا!
که می بینم ، نمی بیند مرا آن نرگس شهلا
ربودی قلب من را لحظه ای ، الحق که طراری
دل من توی دستان تو هست و می کنی حاشا
چه کاری دارد این دنیا به غیر از فتنه انگیزی
حیا را از تو می گیرد سلاح صبر را از ما
دوایی تلخ می نوشم که یک ساعت نیندیشم
که گاهی در فراموشیست راه حل مشکل ها
ببخشا ، عذر می خواهم که خام از کوره در رفتم
دمی از یاد بردم که تو معشوقی و من شیدا
ته این گرک میش حال ما نور است یا ظلمت؟
بسوزاند تب تردید ایمان سیاوش را
تو شاید میوه ی ممنوعه ای هستی که وصل تو
شود تکرار اقدام خطای آدم و حوا
فلک معشوق وعاشق را موازی می کند گاهی
و می سازد بدینسان قصه ی عشاق والا را
اسد زارعی
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دلنشینوزیبا بود