چندی به رویِ هجران ، مُهرِ نهان توان زد
بر لب بظاهری خوش ، خنده عیان توان زد
گو مطربا که بر درد ، مرهم چه سان توان زد
بر آهِ مطربِ دل ، سازی روان توان زد
راهی بزن که آهی ، بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او ، رَطلِ گران توان زد
شیرین بُوَد که جان را ، در راهِ یار دادن
گر رخصتی نماید ، از ما چنین نُمادن
در درگهش فتادیم ، امّیدِ در گشادن
دیگر توان نبینیم ، یکدَم به ایستادن
بر آستانِ جانان ، گر سر توان نهادن
گُلبانگِ سربلندی ، بر آسمان توان زد
در حسرتِ نگاهی ، رفته جوانیِ ما
باشد نظر بداری ، پیرانِ خسته دل را
سختست انتظارِ، دیدارت ای دلارا
قابل تو گر شُماری ، در انتظار کوشا
قدِّ خمیدهٔ ما ، سهلت نماید اما
بر چشمِ دشمنان تیر ، از این کمان توان زد
مائیم همچو شمعی ، در سوز و در گدازی
پروانهٔ دلِ ما ، مشتاقِ دلنوازی
دل را که شد حریمِ ، دلبر، کجا نیازی
سویِ حریمِ معبد ، خواهان ِ سرفرازی
درخانقه نگنجد ، اسرارِ عشقبازی
چامِ میِ مُغانه ، هم با مغان توان زد
روزی که یارِ مُشفق ، بیند دلِ پریشان
آید که از شفقّت ، دستی کِشد ز احسان ؟
با شاه همنشینی ، باشد خیالِ بُطلان
گرچه گدا براهش ، گوید غمش فراوان
درویش را نباشد ، برگِ سرایِ سلطان
مائیم و کهنه دلقی ، کاتش در آن توان زد
صاحبدلان که در عشق ، مشهور و یکّه تازند
فارغ ز آزِ دنیا ، از جان بسویِ تازند
از دوزخی بدانسان ، بر خود بهشت سازند
در دل که یار دارند ، خود مظهری ز رازند
اهلِ نظر دو عالم ، در یک نظر بازند
عشق است و داوِ اول ، بر نقدِ جان توان زد
معنایِ زنده بودن ، عشقت به دل فزودن
غافل ز تو دلی شد بیهودگیست بودن
در تلخیِ فراقت عشقت چه خوش ستودن
نَقلِ همایِ وصلت ، شیرین بُوَد شنودن
گر دولتِ وصالت ، خواهد دری گشودن
سرها بدین تخیّل ، بر آستان توان زد
شورِ جوانی و عیش ، چون باد در نَمادست
یادش به وقتِ پیری ، حُزنی به دل نهادست
خوش پیرِ می فروشِ ، ما این ندا دادست
الحق وجودِ رندان ، در میکده عمادست
عشق و شباب و رندی ، مجموعهٔ مرادست
چون جمع شد معاتی ، گویِ بیان توان زد
عیّارِ دل چو گشتی ، خوابش به روز و شب نیست
بیعت چو کرده با دل ، کاین عقل بی سبب نیست
با این شرارِ عشقت ، در سینه جز لَهَب نیست
وین آتشِ نگاهت ، بر جان و دل غضب نیست
شد رهزنِ سلامت ، زلفِ تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی ، صد قافله توان زد
گر زاهدی بحق باش ، نی از درِ مَجاز آی
زهدِ ریا برون کُن ، آنگاه در نماز آی
دستِ نیازمندان ، گیر و بدونِ آز آی
چون شمعِ انجمن ها ، میسوز و در گداز آی
حافظ بحقِ قرآن ، کز شِید و زرق باز آی
باشد که گویِ عیشی ، در این جهان توان زد
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ
مبعث نبی گرامی اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی مبارک باد