خواهم سرود !
کتاب درد را
دردی که آزرده حتی
خاطر دنیای نامرد را
قصه های من سراسر ماجرا
قصه ای با گوش مردم آشنا
از درد می گویم سخن
درد نا فرجامی
که چون سیل بر کند
بنیاد تن
گوش کن!
هست درد من، درد مردم
داستان گاوی بی سر و دم
گاو بی دردی میان لاله زار
خشم درد انگیز ما
در احتضار؛
انفجار بغض ها
نزدیک شد
باز فریادها
تحریک شد
گشت درد مردم
آبستن بیداری
چشم ها خفته شد
در اوج هوشیاری
گشت آزاد
از چراغ جادو
غول آدم خوار فقر
سرکش و رها
نوشید ایمان مردم
را میان جام مکر
سالها خواب رنگین دیده ام
بارها میان خواب
برف سنگین دیده ام
خوابی سراسر برف بود
آنقدر برف که نی جای حرف بود
مدفون شد زندگانی زیر برف
گرگ آدم خوار فقر
افتاد بر جان مردم از هر طرف
در میان خوابم
باران دیده ام
تا بخواهید فقر را
بی پایان دیده ام
نم نمک قطره های باران خیلی شدند
اندک اندک قطره ها سیلی شدند
در هر کوچه ای سیل فقر
می زد قدم
رحم جان می داد و
وجدان نیز هم،
خواب دیدم:
خنده ها از لب گریخت
کودک نادان، پی لقمه نان
از مکتب گریخت
جمع شد:
اشک در چشمان دخترک
مات و مبهوت
از بازی چرخ و فلک
بی تفاوت یک طرف
زرپرستان سکه ها روی هم می نهند
آن طرف هم
مردمی در دام فقر جان می دهند
گرگ آدم خوار فقر
با تورم می شود هر روز بزرگ
می چرد این گاو مست
در آب و هوای خوش سترگ
چنگ و دندان کرده ، تیز
می کند با مردم هر دم ستیز
چشم های من از خواب دیدن
سیر باد !
خواب های شوم و بد من
بی تعبیر باد !
می شود در سکوت حادثه
غوغا کنیم
خواب خیال انگیز فقر
را رسوا کنیم
تا به کی باید خوریم
غصه ی ایام را
کو آبی که پاک کند
از تن ما ابهام را !
می زند فریاد، فقر بر سر ایمان
تیر خود را پرت می کند
از هر سوی کمان
اوج بیداری؛
در خواب گشته ایم
ما مسلمانیم؛
دشمن محراب گشته ایم
باید چشم ها را از خواب شست
دامن اسلام را هفت آب شست
نسل پیشین این خاک
خون نوشیده است
تا که این باغ
لباس ارغوان پوشیده است
ای مردم !
جان نا قابل من
فدای شما ....
ای به قربان همه دردهای
پنهان شما .....
باید عزم بر غیرت سوزان نهید
داغی بر دست زراندوزان زنید
در مسیر باد فقر؛
پرستوها نام آور شدند
با تدبیر دشمن؛
نسل جوان پر پر شدند
این جوانان قصه را
بد فهمیده اند !
غول فقر را دید و راه
را گم کرده اند!
در پی،پس لرزهای التهاب
فقر را منکر شدند!
بر سوار مرکب دشمن
آزادی را رهبر شدند!
ای جوانان ! درد ما را پیر کرد ؛
حمله دشمن ،غیرت شهیدان را
از زندگی سیر کرد
وای ما! کو حال آن روزهای ما
از تپش وا مانده در رگ
خون های ما
چشم ها را باز کنیم
دست در دست هم نهیم
قله ی دور هدف را بنگریم !
پاس داریم انقلاب حق را
شکر گوییم انتخاب خوب خلق را
من بعنوان یک شاعره در این حد وفهم
گریه ی پوشیده کردم با قلم !
تا نویسم کتاب درد را
پیش چشم جوانان در شک و وهم!!!
و
یک نکته
مثال هایی از باران و برف در شعر آمده
که به طور معمول جزء نعمات و برکات است
البته که هرکدام از حد معمول بگذرد خرابی به بار آورده و درد سر ساز میشوند
ولی با این وجود ...
جزء نعمات خدایی هستند و خرابی به بار آمده آنها نیز نادیده گرفته میشود.
نکته دیگر اینکه
در مورد کلمه شاعره که در شعر به کار بردید
معمولا این کار را انجام نمیدهند
(شاعره) کلمه عربی است
نشان مونث را در فارسی به کار نمیبرند
یک جمله هم استاد شهریار دارد که در اون متن استاد پروین اعتصامی رو شاعره خطاب کرده اند.
میگند که به دلیل درست شدن وزن بوده .
شعر خوبی بود
درودها
و استفاده بردم.