نیمه شب بر سر سجاده چو اشکم بچکید
جگرم سوخت مرا، همچو بپاشند اسید
خواستم بدمم نعره ای از هجر و فراق
با نسیمی خبر از گوشه محراب رسید
گفت درمان نشود درد غم و هجر و فراق
چو سفارش کنمت دم مزنی هیچ، اکید
گرچه عمریست خبر می برم و می گذرم
نتوان از دل ساقی ، ز کفت داد امید
گرچه خواهان تو باشند ز مصر و یمنی
از دل چاه نهان ، اشک تو خواهند خرید
همچو یوسف که در آمد ز غم چاه گران
همه پرداخت بهایش چو زلیخا که ندید
می برم نامه و صد حکم که تعبیر کنند
سوی بخشنده ترین، توبه ای از آل یزید
غم مخور وین سبد گل که به دست من و توست
دست او هست ، هر آن گل که توانست بچید
لب یارو قدح و گوشه نهری که روان
خوشتر آن بود که دل در حرمش خانه گزید
من که بادم ببرم نامه و پس نامه کنم
بسیار سیر کنم ، معجزه از اهل بعید
ما نداریم ز خود ، تا که ببخشیم ز آن
گل و شمع سحر و باده که هر جام چشید
بعداز آن حکم خدا در ره پیغمبر عشق
به دعای سحری ، معجزه آمد به پدید
گر تو خواهی برسد عطر نفس توبه کنان
به زبانت گره کن مشک خداوند حمید
گفتمش باد صبا ، از چه خبر هست تو را
آهوان خوتنی از دل این بنده رمید
به خطا رفت بر این عمر گران حاصل من
رو سیاه دل خویشم، گر کند ریش سپید
گفت عجب بنده شوخی که خدا دارد و بس
پشت در مانده ای دل ، چو بدست هست کلید
تو در این وقت سحر ، ذکر خدا گوی و بخواب
تا تو بیدار کند ، قاصد قرآن مجید
گر کند بنده خطا ، خالق هستی نه خطاست
دوست دارد بنوازد سر و گیسوی مرید
نذر جان کن ، که خطا پوش کند بانگ مرا
شب فردا بدهم فرصت دیگر به نوید
باد می رفت و خبر داد به ساقی لب در
بهر سلطان پس از این باده به پیمانه کنید
برخی مصاریع نیاز به ویرایش وزنی دارد