سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 22 فروردين 1404
    13 شوال 1446
      Friday 11 Apr 2025

        حمایت از شعرناب

        شعرناب

        با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

        زنان به خوبی مردان می توانند اسرار را حفظ كنند، ولی به یكدیگر می گویند تا در حفظ آن شریك باشند. داستایوسکی

        جمعه ۲۲ فروردين

        هم صحبتی با باد

        شعری از

        حجت سلطانیان سلطان

        از دفتر برگی از زندگی من نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۱ ۰۴:۳۹ شماره ثبت ۱۱۶۸۵۷
          بازدید : ۲۰۱   |    نظرات : ۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر حجت سلطانیان سلطان

        نیمه شب بر سر سجاده چو اشکم بچکید 
        جگرم سوخت مرا، همچو بپاشند اسید 
        خواستم بدمم نعره ای از هجر و فراق 
        با نسیمی خبر از گوشه محراب رسید 
        گفت درمان نشود درد غم و هجر و فراق
        چو سفارش کنمت دم مزنی هیچ، اکید 
        گرچه عمریست خبر می برم و می گذرم 
        نتوان از دل ساقی ، ز کفت داد امید 
        گرچه خواهان تو باشند ز مصر و یمنی 
        از دل چاه نهان ، اشک تو خواهند خرید 
        همچو یوسف که در آمد ز غم چاه گران
        همه پرداخت بهایش چو زلیخا که ندید 
        می برم نامه و صد حکم که تعبیر کنند 
        سوی بخشنده ترین، توبه ای از آل یزید 
        غم مخور وین سبد گل که به دست من و توست 
        دست او هست ، هر آن گل که توانست بچید 
        لب یارو قدح و گوشه نهری که روان 
        خوشتر آن بود که دل در حرمش خانه گزید 
        من که بادم ببرم نامه و پس نامه کنم 
        بسیار سیر کنم ، معجزه از اهل بعید 
        ما نداریم ز خود ، تا که ببخشیم ز آن
        گل و شمع سحر و باده که هر جام چشید 
        بعداز آن حکم خدا در ره پیغمبر عشق 
        به دعای سحری ، معجزه آمد به پدید
        گر تو خواهی برسد عطر نفس توبه کنان
        به زبانت گره کن مشک خداوند حمید  
        گفتمش باد صبا ، از چه خبر هست تو را 
        آهوان خوتنی از دل این بنده رمید 
        به خطا رفت بر این عمر گران حاصل من
        رو سیاه دل خویشم، گر کند ریش سپید 
        گفت عجب بنده شوخی که خدا دارد و بس 
        پشت در مانده ای دل ، چو بدست هست کلید 
        تو در این وقت سحر ، ذکر خدا گوی و بخواب
        تا تو بیدار کند ، قاصد قرآن مجید 
        گر کند بنده خطا ، خالق هستی نه خطاست 
        دوست دارد بنوازد سر و گیسوی مرید 
        نذر جان کن ، که خطا پوش کند بانگ مرا
        شب فردا بدهم فرصت دیگر به نوید 
        باد می رفت و خبر داد به ساقی لب در 
        بهر سلطان پس از این باده به پیمانه کنید
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        سید هادی محمدی
        سه شنبه ۴ بهمن ۱۴۰۱ ۰۹:۵۴
        درود بر شما

        برخی مصاریع نیاز به ویرایش وزنی دارد خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        سه شنبه ۴ بهمن ۱۴۰۱ ۱۱:۳۶
        خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        سه شنبه ۴ بهمن ۱۴۰۱ ۱۷:۱۵
        درود بزرگوار
        به شعر ناب خوش برگشتید
        سروده زیبایی را هدیه آوردید
        موفق باشید خندانک
        سارا (س.سکوت)
        سه شنبه ۴ بهمن ۱۴۰۱ ۰۷:۱۳
        درود بر شما بزرگوار
        زیبا بود خندانک
        نبض قلمتان جاری خندانک
        حجت سلطانیان سلطان
        پنجشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ ۰۲:۳۳
        سلام و درود بر سروران گرامی
        ممنونم از لطف و نظرتان
        اگر موردی می تونم خواهش کنم به بنده کمترین آموزش دهید ، لطفا در پیام برای بنده ارسال کنید و مرا خوشحال کنید
        درود بی کران شایسته شماست خندانک
        جواد کاظمی نیک
        جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱ ۱۳:۲۹
        دورد برشما زیبا بود 🌺🌺🌺🌺
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        سید مرتضی سیدی

        معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبلِ دستانسرای عاشق را بباید از تو سخن گفتنِ دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب و قمر از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
        شاهزاده خانوم

        دل های ما به صحن حرم خوش نمی شود ااا ما هم چنان کبوتر بی آشیانه ایم
        محمد حسنی

        م گفته ها را شنیدیم ناگفته ها را در بغضی فرو بردیم دیدیم رسیدن ز گفته ها نمی آید
        شاهزاده خانوم

        درویش ها به فقر خیانت نمی کنند ااا ما دست های پوچ به یک هیچ قانعیم ااا بیت دوست داشتنی بود بازم نوشتم
        طاهره حسین زاده (کوهواره)

        قلبم چنانش می تپد کز پیرهن بیرون جهد ااا آیَد کنار قلب تو عشق و سلام ات بر دهد ااا بخشی از یک غزلم ااا سپاس بدروددد

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        1