زائو
زائو می پیچید مثل مار برخود
حضورِ ماما چقدر دیر شده بود
ماه دی بود ،
اشک ناودان ، تبدیل به قندیل شده بود
شویش دنبال ماما رفته بود
اسب تا مقصد ، هیچ نتاخته بود و، دائم یورتمه رفته بود
گاری را نبُرد ، چون ازشدتِ برف ،
گاری زمینگیر شده بود
دولبِ مادرِ زائو، پُراز تکبیرشده بود
زائو آنقدر درد داشت ،
انگار یه شبه ، پیرشده بود
با خود اندیشید کاش ،
به زمین نهادنِ این بارِ سمج ،
به مهِ تیر شده بود
نه به دِی ،
میانِ اینهمه کولاک ومیانِ اینهمه برف
نگاه های مادرِپیرِ دوخته به ساعت میگفت :
آمدنِ ماما چقدر دیرشده بود
با قدمهای پر از دلشوره و،
رعب و اعوجاجِ آن مادرِ پیر،
تخته های کفِ کلبه ، دچارِ جیرجیر شده بود
حالِ یک مادرِ پیر را چه کسی ،
میتواند به تصویر کشد ؟
با دیدنِ زجرِ دخترش ،
از زندگی سیر شده بود
آنقدر زیرِ بارِ دلشوره ، داشت پرپر میزد
طوری افکارش لت و پار شده بود ، لِه شده بود ،
طوری داغون بود مادر، انگار با تراکتوری زیرشده بود
ناتوان بود
آخر صدسالش بود
یکباره صدای ناجی آمد
صدای مردانه ی شوی ، همچو آژیرشده بود
پشت سرِ او ،
ماما به آن خانه دوید
اگر ردی ز مهتاب نبود ،
دُور و بَرِ کلبه ،
آن کلبه ی شبزده ، همچون قیرشده بود
شُکرِخدا وقتی بچه آمد ،
سالم و قشنگ
ورق برگشت
روزگارِسخت به یکباره ،
مبدل شد به روزگارِ شوق
چه معجزه ای ست که پستانِ مادر،
پُراز شیر شده بود ؟
بهرِ اینست می گویند :
هیچ کس درهیچ وقت ،
نباید در دنیایش تسلیم شود
چون : " معجزه ای در راه است "
" شاید دیر رسد ، اما میرسد "
حتی مرگ هم معجزه ایست !
رفتن به دنیایی ، نامحسوس و پُر راز،
و آینده ای مبهم ،
ترس را در او دمیده
وگرنه معجزه ی او وارد ، به کتابِ آنهمه الٰهه های ،
اساطیر شده بود
آیا معجزه نیست که نوزادِ فسقلی ،
که حرف زدن بلد نبود
همه بارضایت و از تهِ قلب ،
انگاری ندیمش بودند ؟
انگار نیامده ، بر سریرِ شاهی اش نشانده بودندش
امیر شده بود
بهمن بیدقی 1401/9/16
بسیار زیبا و خاطره انگیز بود
حکیمانه