هراسم نیست ازبوسه !
اگرچه باوداع همراه میباشد
وجای تو، دریای غم وغصه
شبها ، مهمان خانه میگردد
تاتندیسی ازیک فکرسرگردان بجا ماند
ومن درانحنای آن ، میمانم
دلم ازهای هایِ اشک میگیرد
سکوتم درمیان سینه میغلطد !
اما تو...
آغوشت برای پرکشیدن دلربائی میکندهردم
نمی بینی !!
فریادم چگونه یخ زده درعمق تابستان
برای خودفریبی ها
بازی میکنم باخنده های تلخ وُبی روحم ؟!!
لحظه ای برگرد
تا نگاهت در نگاهم عشق راجوید
رها گردم ازبغض خمیده روی سنگینی احساسم
***********
نظری به حال من کن که دگرخراب هستم
همه شب اسیرمیخانه وُ این شراب هستم
شب وُروزها دویدم به ره ات ، دگربریدم
تونگه به گونه ام کن که چه خیس آب هستم
نه رهی به خانه دارم ، که نبود آشیانه
چوعروسکی شکسته که به التهاب هستم
دلِ مبتلای عشقت ،شده دربنداسارت
نه قفس گشایدم کس که به اضطراب هستم
تب ظلم شعله ها زد ، به تمام تاروپودم
همچوهیزمی بسوزم زغمت کباب هستم
درخانه ات نشستم ، که گیرمت نشانی
چه کنم که خودندانم فالِ بی جواب هستم !
درکنارِدردهایم ، توبگوچگونه سازم
شعربی وزن وردیفی خارج ازکتاب هستم
s@rv