سرزنده ترین لاله
سرزنده ترین لاله به گوشم میگفت :
من که کارِ خودم را کرده ام اما ،
تو چرا نشسته ای خار شوی ، خوار شوی
بهرِخود و دنیای خود ، بسانِ یک بار شوی
خسی دگربار شوی
با همه ی خیانتت راهیِ دربار شوی
زار شوی ، هم شأن شوی به شوره زار
ز شدتِ خجالتت ، راهیِ یک غار شوی
پرنده ی بانی مرگها آمد ، طعمه ی منقارشوی
اینهمه یکریزِ بهانه ها برای شادی ات ،
چرا به انتخابی بد ، حسابی ناشاد شوی ؟
باید که ارشاد شوی
سوار برکارشوی ، حتی اگر کاملاً ناکار شوی
حتی اگر، به حلقه ی دار شوی و،
بِرَوی به جمعِ خوبِ سربدارانِ خداجو،
ز عقیده به خدا ، حسابی پروار شوی
عاشقِ پرواز شوی
اینهمه مترسکی ، بریزد از تو، کمی هم ناز شوی و،
بسی دلباز شوی
چه عیبی دارد دراین بازی ، عشقبازی ، قمارباز شوی ؟
تو بگو تا کِی به اندیشه ی فردا ؟
کدام فردا ؟
شاید فردایی نباشد به همبستری ات
شاید فردا به درونِ گور باشی
شاید هم ، بسانِ بهرام ، به کمینِ گور باشی
شاید هم به انتظارِ جانِ بهرام ، بسانِ گور باشی
آنزمان است که خموش ، ز فرطِ آواز شوی
خاموش ، از ساز شوی
چون روح ، حساس شوی
ز بهرِ آسمانهای خدا ، بسانِ سرباز شوی
واقعاً کیست خبردار، ز فردا ، بجزخدای حق دار ؟
شاید فردایی که آمد ،
جای اینکه باز بخوابی به میانِ بسترت ،
بر روی آن پلِ صراط ،
تو هم چو مُردگانِ رفته ز دیار، بسانِ بندباز شوی
شاید با توبه ای آغاز شوی
اینهمه استرس و افسردگی کاملاً بمیرد
مثلِ لبخندِ ژوکوند ، صاحب لبخندی پُر از راز شوی
جای اینکه از غم ات صاحبِ غمباد شوی ،
همچو قمارباز، غمباز شوی
جراحتی باز شوی
سیلِ خونِ تازه فواره زند ز جای جای بدن ات
گرچه شاید بهرِکسبِ سیلی ازخطاها و گناه ،
دوباره همراه با رضایتی ، حماقتی ، یکریز ترکتاز شوی
بجای بلبل و قناری ، صاحبِ غاز شوی
بدست بگیری نول را و درهمان لحظه ی دون ،
صاحبِ یک فاز شوی
جزغاله شوی به دستِ خویش ، دچارِ ایجاز شوی
بجای نِی همبونه و، تار و کمانچه ،
تو به دیوانگیِ جاز شوی
بجای بندگیِ زیبای خدا ،
بنده ی ابلیسِ وقیح شوی ، همچون یزیدِ دون به آن خاص شوی
بجای لطفِ پَرمنش ، داس شوی
واقعاً فکری بکن بر آینده ات ، بهتر نیست ، تو ایده پرداز شوی ؟
راهیِ آن دنیای پُر راز شوی ؟
آری بهترست ، یقین بدان که بهترست
اینهمه کج رفتی و آخر، به بن بستی رسیدی
واقعاً فکری بکن بر آینده ات ، ببین که بهتر نیست ،
عابرِ آن مسیرِ زیبای خدایی ، رهِ راست شوی ؟
آری بهترست ، یقین بدان که بهترست
همان زمان است که دوباره شوخ و شنگ ،
ز نو دگر شارژ شوی ، صاحبِ پرواز شوی
اینهمه جامدیِ خود بگذاری ، دچارِ حالِ سبُکِ گاز شوی
مطمئن ام که دوستدارِ گل یاسی ،
شاید چشم روشنی بهرِ آن گلِ یاس شوی
به آن سرزنده ترین لاله گفتم :
اینهمه پند که دادی خوب بود
گرچه یک بحر طویل بود
ولی کاری میکنم من ، دراین آخرِعمری ،
که تو هم ، ز دیدنم میانِ ماورای زیبای خدایی ،
بسی شاد شوی
بهمن بیدقی 1401/9/12
زیباست