دیگر نمیخاهم تو را در کنارم
تو برو تمام بی تمام من مرا تمام کن
که دیگر نمیخاهم لحظهای حضور تورا
نمیخاهم دگر ستودن سر به پای تورا
برو از من گذر کن چنانکه وفا نکردی مرا
وصال دیگری بخواه و بشکن هزار مرتبه بیشتر دوباره قلب مرا …
من هر لحظه کنارت برایم سخت است و ملال
میخاهم که تا آخر نشینم بدون فکر تو و
آسوده بخابم بدون حسرت ، بخندم به اشک این زمانه ها
مرا ترک گوی و دیگر نمان
برو این امید واهی با خود ببر
برو عزیزکم
برو «چشمانت خیالم» «نگاهت دعا»
دگر این برگ، خزان شد زمان وداست
برو
نمان، نباش
دیگر نخاهم تورا…
دلم فریاد میکشد ولی بی صدا
شبانه اشک میریزد در خفا
ظاهرم حفظ میکنم با خندهای
باطنم در جستجوی نشانه چشمم به راه
لبانم تشنه، این مسیر بدون تو هموار نیست
صدایی درونم به عجز خواندت نرو بمان،
که این زندگی سیاه است مرا هیچ یاری ندارد نبود تورا
اینها همه دروغست و باطل بمان
من توام جز تو نیستم به «آن»
من توانم نیست زندگی بدون تورا
تو تمام منی نباشی تمام است تمام من
وفا هم نکردی بمان که هر لحظه نبود تورا زندگی میکنم خیال تورا
من از تو به خود میرسم از من به آه
گرم نباشی آرامشی نیست ناگریزم به اضطراب
همه دردهای تو را خریدارم به جان
تو باش و ملال نیست بیشتر بتازي، کنارم بمان
که باشی نباشی فکرم تویی زندگی حسرت است اشکم به راست
بمان و این جای، خالی نکن
که پشت گرم باشد هر چند به انتظار
نرو من امیدم تویی خیالم تویی
ترکم کنی به باد میرود زندگی
نرو «کلامم صدایت» «نفست زندگی» جانم تویی
نشستن کنارت لمس دستان تو خیره در نگاهت معنی زندگیست
نشین درکنارم تمام من تمام کن تمام ترسهای مرا
که تا روز آخر نخواهم لحظهای نبود حضور تورا
دلنوشته زیبایی است