خُرناس
حیف که دغدغه ی انسانِ کامل ،
درمیان اینهمه روزمره گی ،
همچون یه کبوترِ قشنگ ،
ز بین مان پرید و رفت
روحِ بیتفاوتِ ما
هِلِک و هِلِک بسوی خانه ،
چند تا نان ، خرید و رفت
باید می دیدیم درآینه ، که زشدتِ خجالتِ ازخدا ،
رنگ و روی مان پرید و رفت ،
اما نرفت
چونکه آدمیت مان ، بی تفاوت شده بود
دیگرهیچ ، دغدغه ی انسان کامل را نداشت
پس بسوی خوابِ بسترش ، خزید و رفت
به خوابی رفت که خرناس اش همه را دیوانه کرد
درخواب ، دید که قبل از آغُل ،
همه گوسفندی اش ،
دربستری ازکوهپایه ای سرسبز ،
چرید و رفت
آدمیت اش دگر گوسفند مینمود
ولی روباهی اش نقابی به چهره زد همچون گرگ
چند گوسفند بی آزار را ،
سرِ راه ، درید و رفت
به سراشیبیِ دره ای قشنگ ،
سُرید و رفت
هیچکس نفهمید که او بود که گوسفندان را درید
همه فکر کردند خودش هم خورده شد ،
با آن نمایشِ مسخره ،
خونِ دروغین ، نمادی شد ،
برای او، بعنوانِ یه پاره شده ورید
اما ، همه چیز را خدا دید
همه آن عاقبتی را که او ،
ز خوی درندگی اش ،
برای خویشتن ، خرید و رفت
بهمن بیدقی 1401/5/12
بسیار زیبا و پر معنی است
دستمریزاد