ای جسم تو دلربایِ اجسام
آغوش تو جای وصل و ادغام
منظومهٔ چشم های مستت
دکّان شراب و محفل جام
گل هستی و می شود که برداشت
از روی لبان قرمزت کام
قدّیسهٔ معبد که هستی
اینگونه که میشوی تو الهام
بی عشق تو کفر و می رود باز
با عشق تو آبروی اسلام
دل برده ز من قیامت تو
حاشا که چه می شود سرانجام
بر سینهٔ تو مگر طلسم است
یا من شده ام ز دیدنش رام
آهو سر دیدن تو دارد
با ناز و ادا که میزنی گام
عشق تو شکنجه گاه و منهم
گویم همه جا خصوصی و عام
از عشق تو دست بر ندارم
جز عشق توام به سر ندارم
برهم بزن این صفِ مرتّب
زیبائی توست نامرتّب
از تن بکَن این لباس هایت
بیرون شو از این تبِ مؤدّب
گیسو بفِشان ز بافهٔ مو
بُگذار شود که وهن مذهب
برجسته بکن تو گونه هایت
یک بوسه بده از این محدّب
نزدیک بیا که کام گیریم
تو از غزل من و من از لب
یک دایرة المعارفی تو
هر صفحه پر است از تو مطلب
با اینکه شبی نیامدی تو
رؤیای تو با من است هر شب
در بارگه شهنشه تو
هر چند نبوده ام مقرّب
از عشق تو دست بر ندارم
جز عشق توام به سر ندارم
پیدا نشود چو ماه و اَنجُم
مانند تو در معابد رُم
بوسیدن تو محل بحث است
در درس و کلاس حوزهٔ قم
وا کن سر صخره آبشارت
آن بافهٔ موی رنگ گندم
یک موج طلا رسیده از تو
خورشید بزرگ در تلاطم
ترسم که نماند آسمان ها
اینگونه که میکنی تهاجم
دل میبری از ستاره ها تو
در ظلمت شب به یک تبسّم
آغوش تو چهارراه عشق است
تاریخ تو مرکز تصادم
دنیا نرسد به صلح از جنگ
تا ناز تو هست در تداوم
وهم تو چو با من است و رؤیات
سر خوش شده ام از این توهّم
ما را سر تو خصومتی نیست
با اینکه تو میکنی تخاصم
از عشق تو دست برندارم
جز عشق توام به سر ندارم
در شهر پر است از تو تندیس
معماری توست تازه تأسیس
مستم ز تو و تن و لباسم
از آتش شرب خمر تو خیس
من وسوسه میشوم هرازگاه
یا هست درون چشمت ابلیس
این فوق تصور آبشار است
یا پشت تو طرح و نقشی از گیس
مشرک شده ماه آسمان یا
آورده ز عشق بر تو تقدیس
جز فتنه چه میدهد نگاهت
آن تخته سیاه وقت تدریس
هم مرتبهٔ خدایگانی
مانند الهه های مِمفیس
با اینکه چو روز آشکار است
من خادم معبد و تو قدّیس
از عشق تو دست بر ندارم
جز عشق توام به سر ندارم
اخم تو قشنگ هست و لبخند
مانند تو نیست کس همانند
زنجیر طلاست بسته زیبا
بر نقرهٔ گردنت گلوبند
هر جا که روی فراهم توست
از چشم حسود دود اسپند
خواهم که بیفتمت به آغوش
مانند مگس برابر قند*
ای آنکه نگاه من فقط تو
بر ما نکنی نگاه هر چند
از جانب تو کجا رود باز
آن دل که گرفته با تو پیوند
آتش همه جا کشانده ای تو
از چهره کشیده ای چو روبند
برتر تو ز ماه و ماهم این را
داده ست گواه و خورده سوگند
دارای نفوذ و بی نفوذی
بر تو نگرفته هیچ ترفند
آزادی من اگر بگیری
تبعید کنیم و حصر و دربند
از عشق تو دست بر ندارم
جز عشق توام به سر ندارم
بر بوسهٔ تو چه جای پرهیز
برداشته ام به سمت تو خیز
افتاده به روی سینهٔ تو
موی تو شبیه گردن آویز
تنها نه منم به رقص آیم
در بزم تو عاشقانه ها نیز
دل می برد از سپاه دشمن
آرایش تو به وقت تجهیز
اینگونه که میکُشی به مژگان
کشتار نکرده است چنگیز
ما را به طبیب حاجتی نیست
تا از لب تو رسیده تجویز
با گونهٔ سرخ تو ندارد
باغ تو نشانه ها ز پاییز
پیراهن تو به رنگ سبز است
مانند زمین های جالیز
در آب و هوای تو زراعت
خوش هست و مفرح و دل انگیز
با رودِ روانِ گیسُوانت
دیگر چه نیاز حفر کاریز
بر من اگر انقلاب آری
مشروطه کنیم شکل تبریز
از عشق تو دست برندارم
جز عشق توام به سر ندارم
در روی تو من ندیدم اِشکال
تصویر تو بهترینِ اَشکال
معطوف تو ذهن ها وُ افکار
ای آنکه تو آرزو و آمال
مجموعه ای از حماسه هایی
مشهورتری ز رستم و زال
استاد به کارگاه بت ها
چکش نزده ست چون تو تمثال
افتاده به زیر چشم نازت
یک نقطه ز خالکوبی خال
لبخند قشنگ و بی بدیلت
انداخته روی گونه ات چال
گیسوی بلند آبشارت
انداخته روی گردنت شال
یادآور دیگری ندارد
تقویم تو جز بهار هر سال
حالات تو دلفریب و زیباست
بوسیدن توست بهترین حال
با اینکه همیشگیِ هجرت
در قرعهٔ من درآمده فال
از عشق تو دست برندارم
جز عشق توام به سر ندارم
قدّ تو چو آسمان خراش است
در آمد و رفتت اغتشاش است
در پشت سر تو آبشاریست
کو عرصه ای از بریز و پاش است
اسرار مگو نداری ای ناز
زیبائی تو همیشه فاش است
نقش تو به صخره های محکم
اندازه و قاب و خوش تراش است
روزی حلال عاشقانی
هر کس پی توست در معاش است
مال خود من تو باشی ایکاش
افکار من از تو پر ز کاش است
نقاش سر کشیدن تو
با رنگ و لعاب در تلاش است
آهسته گذشته ای ز پیشم
از شوق تو بر من ارتعاش است
هر چند وجودم از فراقت
غمگین و پریش و آش و لاش است
از عشق تو دست برندارم
جز عشق توام به سر ندارم
در بزم تو عاشقان گرفتار
عشق تو چو ارزش است و هنجار
از فصل بهار بی نیازند
تا بارورند از تو اشجار
از شانهٔ تو همیشه جاریست
یک شعبه ز آبشار و أنهار
از کاوش صورت تو پیداست
گنجینهٔ بی بدیل آثار
بیرون حرمسرای کاخی
دنبال تو هست شاه قاجار
دل برده حکومت تو در شهر
بی کشف حجاب بین انظار
عشق تو حلال و جستجویت
ما را به حرام کرده وادار
ای زلزله می شود که ناگاه
خود را بکنی به رویم آوار
ما در خم کوچه ها تو اما
معشوقهٔ هفت شهر عطار
از جانب تو به ضرب و تهدید
بر ما اگرم رسیده اخطار
از عشق تو دست بر ندارم
جز عشق توام به سر ندارم
مانند تو من ندیده ام ناز
موزون و ظریف و خوب و طناز
دانم که پری ندارد آنچه
آن را که تو داری ای پریناز
در چینش واژگان نیایی
وصف تو غزل دهد به پرواز
در منظره ای ندیده ام من
مانند مناظر تو دلباز
ما بین همه مقام اول
چشمان تو کرده است احراز
سخت است خلاصه کردن تو
مدح تو به اختصار و ایجاز
در نامه نوشته ام ز عشقت
ایکاش کنی تو نامه ام باز
دلدار رقیب هستی و من
در نامه نوشته ام سرآغاز
از عشق تو دست برندارم
جز عشق توام به سر ندارم
درودبرشما جناب رمضانی
شعری طولانی اما زیباودلنشین بود