نبضِ سکوت و پاره کن، همرزم من شو
از این قفس تو دل بکن، هم بزم من شو
پر بکش تا اوج ِ اوج، زمینت و رها بکن
زمین که جای ما نشد، آسمون و نگا بکن؟
نه قفس داره، نه بند، آب و دون فراوونه
پرنده ای واسه قطره ای آب تو زندوونه ؟؟!!!
از این هیاهوی غریب تو نترس، نفس بزن
پتک خلاصیت و به آسمون و این قفس بزن
سکوت نکن که با سکوتت می میری
فریاد دردات و بزن تا که اینجا نمیری
حرف بزن اگر جواب کوری چشمان توست
سکوت نکن که سکوتت مرگ مامان توست!
پرنده ی مهاجرم بال و پرت اسیرِ پنجه شد؟
جواب حق نسل تو دادن شکنجه شد؟
اون پر و بال تو کو؟ آرزوی پریدنت؟؟
حبس قفس ها شدی تو تا آسمون نبیندت؟!
تو رو سیاهت میکنن رنگ کلاغ بشی تو
به جای لونه ی خودت حبس اتاق بشی تو
اتاقکی تاریک و تنگ، بدون آب و دون
حرفی نزن حبس منی، این بوده حق هر دومون
این همه گفتم تا بگم پرنده ما هم رفتنیم
یه روزی بی هوس میشیم آروم وتنها میمیریم
رسم زمونمون اینه: یه روز، یه جا، تو بیابون
جنازم و پیدا کنن بی رسم و نام و یه نشون
جنازم و پیدا کنن کسی نپرسه چرا مرد!!
بخاطر ما بود که این شکنجه ها رو تنها خورد؟!
گفتم بگم تا تو دیگه اسیرِ بازی نمونی
تو بدونی، مهم اینه.من که میمیرم تو گونی
" آریا "