سلطه ی مارمولکها (طنز)
ازدرختی ، مارمولکی میرفت بالا
ز پله های آن اداره ی لعنتی ،
جنابِ مارمولکی میرفت بالا
شهر درسلطه ی مارمولکها بود
هرکس را که میدیدی ،
رتبه ای میگرفت و میرفت بالا
ملاک پرهیزکاری ازبین رفته بود
بی تقوایی کولاک میکرد
بی تقوائه و بی سواده ،
که دکترای افتخاری اش را گرفته بود ،
مثل الَک دولکی میرفت بالا
شهرِ آش و لاش ،
به خودش واگذاشته شده بود
" غیر از وقتیکه داشت درست پیش میرفت "
وقتی سازمانیان خبردار میشدند از درستی اش ،
چوبی فرو میکردند لای چرخ اش
با وِر زندن هایشان ناسورش میکردند
مسئوله پیِ کارِشخصی اش بود اما ،
فقط نزدیکِ ظهر که می آمد ،
سَرَکی می کشید و میرفت بالا
سیرکی انداخته بودند برای خودشان
تک تک شان ، زلزله بودند و انبوهِ پس لرزه
برآسمانخراشِ شهر، تَرَکهای عمیقی افتاده بود و،
داشت همچنان میرفت بالا
شاید آن تَرَکها از ایمانِ اندکشان به خدا بود
ولی هرچه بود ، سازه ای و عمیق بود
کم مانده بود این آسمانخراش جهنمی ویران بشود
بلندگو فریاد میزد :
همه بیایند پائین
( منظورشان غیر مارمولک ها بود )
انگار آقای رئیس ، سفارشی داده بود
چون دیدم جگرکی میرفت بالا
انگار واقعاً خبری بود ،
چون مارمولکی را دیدم ،
که آب از لب و لُوچه اش میچکید و،
دوان دوان و خیلی خرکی میرفت بالا
یکی انگار خواب مانده بود
ازاینکه جا نمانَد زآنهمه بخوربخور،
بسانِ صورفلکی میرفت بالا
اینهمه قرشمال ،
میرفتند بالا
آنهمه شیرین وهمچون نان شیرمال ،
می آمدند پائین
دُور، دُورِ مارمولک ها بود
هردم مارمولکی را میدیدی ،
که با هر کَلَکی میرفت بالا
دراین میانه شهیدی را ،
هاله ای از نور پوشانده بود
بی خیالِ اینهمه مارمولکِ دنیاپَرَست ،
میرفت بسوی لذتِ بی شائبه ی آسمان
شانه به شانه ی مَلکی میرفت بالا
بهمن بیدقی 1401/6/27
بسیار زیبا و دلنشین بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد