با اعصاب خراب برگشتم خانه
زدم تو سر خود با صد بهانه
بروی خود در اتاق را بستم
مادرم گفت چته گفتم که خسته ام
نبیند عاشقی رنگ جدایی
خزان شد عمرم از این آشنایی
ادامه داستان...
با اعصاب خراب تو فکر بودم
با خدای خودم در ذکر بودم
که دیدم باز سرو صدا می آید
انگار از کوچه بالا می آید
گفتم ولش کن هرچی میخواد باشه
حالم خوب نیست برم شاید دعوا شه
دیدم مادرم داد میزد کجایی
تو اتاق نشستی تک و تنهایی
گفتم ناراحتم ولم کن مادر
گفت کشتی هات غرقه یا ماندی لا در
چته ناراحت چی هستی جانم
نکنه سگه گاز گرفته تو هم
گفتم نه بابا سگه کار نداره
کی و گاز گرفته کجا بیچاره
گفت انگار از همه چیز بی خبری
مراد و گاز گرفته تو پادری
گفتم چي میگی مادر راست میگی
از مراد پسر عباس میگی
گفت سر شب میرفت خواستگاری
سگه گازش گرفته سخت و کاری
آخر اون سگهارا با چوب میزد
این زبان بسته را تو جوب میزد
گفتم حالا کجاست گفت بیمارستان
گفتم سگه کجاست گفت رفته بوستان
یکم نان و گوشت گذاشتم تو کیسه
رفتم بوستان دیدم که سگه خیسه
از بچه ها پرسیدم چرا خیسه
گفت مراد آبجوش ریخت گفته پیسه
مراد را برده بودند بیمارستان
بستری شده بود فصل زمستان
فردای آن روز و شدو یار دیدم
بازم قصه دیشب را پرسیدم
گفتش قرار بود بیاند خواستگاری
خواست خدا بود که بشه اینطوری
گفتم حالا چکار کنیم گل من
تا اینکه زود تر حل شه مشکل من
گفت شما زود تر بیاید خواستگاری
تا پیش نیامده مشکل کاری
گفت که بابات منو دوست نداره
گفت چي میگی بابام چکار تو داره
گفتش فردا شب بیاید خواستگاری
به بابام هم بگو مشغول کاری
گفتم میترسم بابات چیزی بگه
مادرم ناراحت شه بیفته گریه
گفت مادرم خبر داره کار ها مو
میگم امشب راضی کنه بابامو
گفتم باشه منم به مادر میگم
باهاش صحبت کنم خبرت میدم
باهم صحبت کردیم و رفتیم خونه
دیدم مادرم تنها تو ایوونه
گفتم مادر من گل پری را میخوام
بریم خواستگاری تا باهات بیام
مادرم هم خوشحال شدو قبول کرد
رفتیمدیدیم باباش صحبت پول کرد
بزرگترها با هم صحبت کردند
به خوبی و خوشی رافت کردند
فردا شبش هم نامزدی گرفتیم
حلقه دست کردیم وشادی گرفتیم
خدا حق را به حق دار میرساند
سگی را بهر این کار میرساند
کس اگه نیست از کار الهی
که چه باشد تورا فردا به راهی
کسی از راز آین کار نیست آگاه
بجز ناب و شما که خوانده این راه
تمام ..خوش باشید
علی ناب اراک
داستانی بلند و زیبا بود
موثر و پر معنی
امید بخش