وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
ای جان و جانانم چرا دل را تو بی جان می بری
قلبم چو بردی بی تنم بر بیت احزان می بری
از من گلستان می بری من خار می خواهم چکار
این شاخه گر با گل بری عاشق درخشان می بری
ترسم نیایی در برم یا بر خیالم ننگری
دل می بری باشد ببر امّا تو گریان می بری
دیدم که در رٶیای خود دنبال صیادم بُدَم
نخجیر در دامت بری خوشحال و خندان می بری
آهوی سرگردان من آرام گیرد با صنم
مشناق دیدارت بری او را چو مرجان می بری
مجنون نبیند لیلی اش در شوره زار افتد دگر
لب تشنه را تش می دهی سوی مغیلان می بری؟
یک قطره مِی دادی مرا مدهوش و سرمستت شدم
بر مِی سرا بردی اگر از خاک حرمان می بری
با دیدن زلفان تو بر کوس رسوایی زدم
گل را چو پنهانش کنی بلبل پریشان می بری
در حسرت دیدار تو ابریّّ و بارانیست دل
بر دوریت پایان دهی مفتون ز خسران می بری
راوی به دام انداختی گشته فراموش این شکار
فریاد او گر بشنوی از باد و بوران می بری
بسیار زیبا و دلنشین بود