رنگ بی رنگی
در غمِ رنگ و فریبم ، رفقا سفر کنیم
رنگ بی رنگی بگیریم ز ریا حـذر کـنیم
بُغضِ ابرِ تیره را رعدی و طـوفانی بپـا
دکّانِ ظلم و ستم را خاک و خاکستر کنیم
از بهاران بگذریم کوله بیاریم از طـرب
کوی و برزن را به شادی و سرور، محشر کنیم
آفتـاب گــرم تموز را رختخوابی نو کنیم
خانه خانه پهن کنیم ، سردی ز آن بدر کنیم
تفت تابستان بگیریم سوز دل رونق دهیم
دیـــو تبعیض را بسوزانیم و دربدر کنیم
گــردش مستانه را هنگام باد مهــرگان
طلبِ عشــقِ به ایزد، یادی از دلبر کنیم
از سحــر گذر کنیم ژاله و شبنم بچینیم
خـواب غفلت و گران را تحفه از بصر کنیم
نـــور ماه را بتابیم، فرشی ز مهتـاب ببافیم
شب تار بی کـسی، مجلسی با قمـــر کنیم
چشمه ی جوشش عشق را ز دلا گذر دهیم
کــــویــــر و صحرای دل را باغی پُر ثمر کنیم
رنــگ آبی را امــانـــت بگــیریم ز آسمان
همه راه های سفــــر را خوب و بی خطر کنیم
تیک و تاکِ ساعت و صدای قلــب بیقــــرار
راه میان بُر می زنند، کی بشه طی، سفــر کنیم
.
محمد گلی ایوری
زمستان 1400
***
شورانگیز و زیبا بود
جسارتا موزون بنظر نمیرسد
مثلا مصرع سیزدهم