تو از کدام دیاری ای عشق آریایی من!
که از جان هم بیشتر دوستت میدارم
تو اهل مشرق و مغرب نیستی و نخواهی بود
و از جنوب و شمال هم رها هستی
تو از دیار عشق و عطوفت و مهری
تو از لطافت بارانی و از ترانه صبح
تو از جهان جدایی و من پابسته جهان
کاش بتوانم زنجیر کینه و غم و درد را رها کنم...
و با تو همسفر شوم به مقصد خورشید
در کنار بوتهای سرسبز که غنچهاش ستاره سهیل است، برای همیشه چادر بزنیم
و تو در درخشش با سهیل رقابت کنی
تردید نکن که من همیشه طرفدار تو خواهم بود
دنیای تو زیباتر از جهان پررنج است ای عشق آریایی من
رنج هم با تو آسان میشود
تو گشایش نوری ای درخشش مهتاب!
عشق تقلیدی از توست
ماه و خورشید وامدار تو هستند
کاش جهان خود را رها میکرد و تو را برای تمام زندگیاش نگه میداشت
کاش میتوانستم چشمانم را به دنیا پیشکش کنم
تا همانگونه که من میبینمت، نور تو را احساس کند!
کاش میتوانستم فراتر از آفتاب، درخشش تو را به دنیا نشان دهم...
پر احساس و زیبا بود