ای من ِ فارغ ِ از من که پی ِ "دوستتری"
آخر جادهی مشتاقی و صبرت اینجاست*۱
بیخود از شربت امکان جهان نوش نکن
احتمالات دوا نیست و جبرت اینجاست
مرد ِ سوداگر ِ سرباخته را سودا خورد
عشق ویرانگر دلساخته را دنیا برد
گریه را دوست نداری؟ چه کنم چشمم را؟
ریشهای خشک ِ خیالاتی و ابرت اینجاست
فکر کردی که از این سفره زمان خواهی برد؟
از پَر ِ دشنهی جلاد، امان خواهی برد؟
به خدا از غم و بیحوصلگی خواهی مرد
پس فقط فکر کفن باش که قبرت اینجاست
باش از بندهی تقریر و بیان ایمن باش
باش با چشم جهان بین پیِ ناممکن باش
باش بر شش جهت از فتنهی او مومن باش
مرحمت تا که ندیدی من ِ گبرت اینجاست!*۲
هرچه از رنج، فزون بود کشیدی بر تن
هرچه از داغِ درون بود رساندی بر من
آنچه را شرط بلاغ است بگویم با تو*۳
سینهای نیست و آغوش ستبرت اینجاست
*۱ تلویحا اشاره ای به غزلی از حضرت سعدی
با مطلع
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
*۲ اشارهای به غزلی از حضرت حافظ
با مطلع
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت
*۳ تلویحا اشارهای به قصیدهای از حضرت سعدی
با مطلع
توانگری نه به مالست پیش اهل کمال
که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال
من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
بی نظیر بود بی نظیر
در پناه حق