هر عمر همچو رودخانه است.
بی عقل آمدیم ز دریاچهی ناشناس,
گاه آبان میشوند آشفته،
گاه میبریم سنگان کینهها،
و هم آنها را باز میاندازیم.
ولی به هر تلاقی رودان،
چقدر سنگین میشود، بار سنگان نفرت را؟
برای, به تمام تلاقی انتخاب میکنیم.
گاه در یک ره گنج است.
گاه در یک ره رنج است.
گاه در یک ره آزادیست.
گاه در یک ره ویرانیست.
اما، کدام ره به دریای منشاء هدایت میکند؟
یک روز جریانمان خواهند ایستاد.
بعضیا در دریاچهی دیگر خواهند رسید.
بعضیا در مرداب پایان خواهند گرفت.
بعضیا در دایتیا خواهند پیوست.
بعضیا در بیابان خواهند مرد.
اما, کدام رود به دریایی آغوش گرم خواهد برگشت؟
برای, یادمان رفت که ما و دریایی یکی بودیم.
سفرمان و آزمایشمان در آسمان عظیم آغاز شدند.
آن زمانی کز منزلمان پرواز کردیم.
گر او خوشبختان به خانه باز خواهند یافت…
چقدر آلوده خواهند شد،
ز وسوسهی لذتگرایی؟
چند شنگ خشم خواهند برد،
ز دشمنان که آرزومندند برای عذاب دیگران؟
چقدر قَوی تر خواهند بود،
ز مشکلات که جان شان را تقویت کردند؟
چقدر زمینان را تغذیه خواهند کرد،
با مهر و اهمیت و دادن.
هممان آمدیم ز یک سرا،
بی بار بر پشت، بی رنج جهان، بی رزمی با مصاحبان.
فراموش کردن سبب دنیاست.
چه تنگ است برای ایوان مسبب، دل رودهای مان.
.
نوشته بسیار زیبایی بود