عطش
آه ای امید آخرم عباس من عباس من
یکدم بیا اندر برم عباس من عباس من
در کربلا تنها شدم بی لشکر ای سقا شدم
شد ارباً اربا اکبرم عباس من عباس من
بنگر به طفلان حرم آه ای امیر محترم
لب تشنه باشد دخترم عباس من عباس من
بشنو ابوالفضل جوان در خیمه ها آید فغان
مشکی بگیر ای یاورم عباس من عباس من
رو سوی میدان بلا آبی بیاور از وفا
پشت و پناه لشکرم عباس من عباس من
ای میر و سردار حرم سوزد در این دشت بلا
لب های خشک اصغرم عباس من عباس من
آه ای امیر لشکرم آه ای علمدار از کرم
بنگر به چشمان ترم عباس من عباس من
در روز عاشورای ما لرزد بدان ارض و سما
از ناله های مادرم عباس من عباس من
بر خاک گرم نینوا اندر زمین کربلا
عریان به صحرا پیکرم عباس من عباس من
من میشوم گلگون بدن غارت شود پیراهنم
دشمن برد انگشترم عباس من عباس من
راسم به روی نیزه ها آتش بگیرد خیمه ها
بنگر به روی خواهرم عباس من عباس من
...
یا سقای عطشان(ع)
...
مهدی بدری(دلسوز)
غزل آیینی بسیار زیبا و با شکوه بود
دستمریزاد
اجرتان با سقای کربلا