مختارکجایی ؟
من درآن هیبت
من درآن هیئت
پسرکی دیدم
که به گردن طبلی داشت
پسرک ، مناعت طبعی داشت
زنجیرها با کوبه اش همسان میشدند
سه ضربِ زنجیرها
آن حال و هوا ،
حال وهوای رسم های دیرین داشت
همان احساسِ سالهای غم انگیزِ قبلی داشت
انگار داغ کربلا برای همیشه ی خدا باقیست
این همان معنای کل ارض کربلاست
این همان معنای کل یوم عاشوراست
مارشِ جنگیِ طبلِ پسرکِ طبل زن بس ،
حال وهوای جنگی داشت
یزیدها همه باید میمردند
شمرها باید مادرانشان به عزایشان می نشستند
چقدر مُحرم ها ، حال وهوای حربی داشت
مختار کجایی ؟
انسانهای مختار! کجایید ؟
دنیا بازهم ، پُرشده از اعداء
شرق را که به خاک وخون کشیدند ،
بهر فروش اسلحه هایشان
چقدر این عالَم ، حال وهوای غربی داشت
کاش برف می آمد
این دل داشت ز سوزشِ جگر می پخت
جگرم آرزوی روزی برفی داشت
اینقدر جزغاله شدن را حس میکرد ،
هر آب خنکی میدید ،
به احترامِ عطش پیشگان نمی نوشید
ولی بهرِ پاشیدن به قلبِ گُرگرفته اش ،
آنرا برمی داشت
باید آتش را خاموش میکرد یا نه ؟
هریک ازعزاداران ،
برای آرامش روحش ، طَرفْی داشت
ظرفیت ها گوناگون بود
انگار برای محتوای غمِ امام وهمراهانش ،
هریک دردرون وجودش ، ظرفی داشت
یکی ظرفش پیاله بود و یکی دریا
یکی هم ، مَشکی چرمی داشت
اندیشه ی مَشک
مرا بیاد ابالفضل انداخت
دیدگانم پُر شد از اشک
آخر باید پاسخ میدادم عربده های قلبم را برای ،
رهایی از زندانِ دنده ها
تا آنجا که میدانم ،
هر زندانی برای خود ، دربی داشت
صدای نوحه درکوچه خیابان می پیچید
چقدر سینه زنان و زنجیرزنان همنوا بودند
چقدر طبل و سنج ها ، نوای ضربی داشت
به دادم برس خدا !
دارم قالب تهی میکنم
مهم این نیست که میمیرم ،
مهم اینست که بدانم مرا آمرزیده ای یا نه
کاش من را هم لابلای اینهمه مؤمن ،
راه ام میدادند به اندیشه ی بهشتِ آن 14 نور
دراین دنیا که مدتهاست سگ داشتن مُد شده ،
کاش آن ۱۴ نورهم ،
دلشان برای گنهکاری ام میسوخت
کاش آن یکپارچه ی نورهم ،
حوصله ی همچو من کلبی داشت
بهمن بیدقی 1401/3/19