می دانید چیست؟
بنده وقتی سراغ نوشتن نقد سبز می روم پیامی دارم که بنظر خودم مهم و مفید است. فایده اش به صورت نفع شخصی و خود نمایی نیست، بلکه اطلاع رسانی برای موضوعی است که نفع و شادمانی همگانی در آن است.
در « خاطره، یا رؤیا » خصوصیت عجیبی نهفته است که می شود گفت روح نواز است. هم برای سراینده و هم برای خواننده.
حیفم آمد این دلنوازی را به اطلاع شما نرسانم.
صرفنظر از صوت بسیار حزین و تأثیر گذار خود شاعر و ترکیب آن با موسیقی که در اصل عمل برجسته سازی را روی خود اثر انجام می دهد، در ساختار و محتوای خود « ترانه » یک اثر جادویی وجود دارد که ترکیب صوت و موسیقی انگشت اشاره اش به آن است.
این اثر مانند فیلم کوتاهی است که کاملا ساخته و پرداخته شده است. یعنی همه پلان ها و صحنه هایش استادانه شکار شده اند. تماشاچی هنوز خودش را از خیال و تأثیر یک سطر نرهانده، بلافاصله با پلان و صحنه گیراتری مواجه می شود که جانشین پلان قبلی نمی شود بلکه روی آن نقش بسته و با آن ترکیب می شود. درست مانند مثالی که خود شاعر می زند از خوردنی ها:
« . . . آب یخ وخاک شیر
هندونه
نون وپنیر
مزه ی توت سیاه
طعم شیرین انجیر
. . . »
در مورد التذاذ یا لذت جویی بصری هم همینطور است: منظره و تصویر پردازی از یک حیاط بزرگ که با برشمردن عناصری از آن تجسم و تخیل صدها شیء دیگر را به عهده مخاطب می گذارد. حتی به او اجازه می دهد که صداهایی را بشنود اعم از صدای نسیم و به هم خوردن برگ ها و شرشر آب و مرغابی از این دست. و یا حتی هوای ملایم و نوازش نسیم را روی پوست سر و صورت خودش احساس کند. مهم تر از همه عطرها و بوهای گوناگون و حتی ناشی از طبیعت روستایی و باغی و دشت و دمن باید کاملا مدهوش کننده و مؤثر بوده باشند.
موضوع به همین جا محدود نمی شود. از تماشای مهتاب و ستارگان و تکمیل این مناظر، لذت جویی بصری را کامل تر می کند و گریزی هم به لطایف روابط انسانی تحت تأثیر همین صحنه پردازی ها می زند.
شاعر با ترسیم شیطنت کودکانه برای لمیدن روی تخت و بیان احساس بی مانند تختِ تخت در اصل ترکیب آن جلوه های بصری و چشایی و حتی به طور غیر مستقیم، لمسی و شنوایی و بویایی را با رفتار انسانی خودش توصیف و مصور می کند. درست مانند زمانی که کارگردانان و فیلمنامه نویسان برای به اوج بردن شخصیت یک کاراکتر مستقیما اورا تعریف و توصیف نمی کنند بلکه از بیان و نگاه و هیجانات یک و یا چند کاراکتر محبوب دیگر و یا جمعیت حاضر، استفاده کرده و قهرمان داستان را به اوج خودش می برند. خیلی دیده ایم از این صحنه ها و یکی از شگردهای پرکاربرد سینمایی است.
دست آخر بیانی توصیفی و البته آرمانی از روابط انسان ها که با هم خوب بودند و از هم نمی رنجیدند، که در اصل این چنین نبود و مشابه همین خشونت ها و جنگ و جدال ها همان زمان هم به شدت جاری و ساری بود. برای آن که به این آرزو و مدعای خودش شاهد بیاورد سراغ طالع می رود و از زبان طالع، که در اصل همین حالت دوگانه حسرت خوشبختی و آرزوی رفاه و صلح و آرامش است ، سخن می گوید.
زیبایی ها در این اثر تمام نشدنی است. زیرا که شاعر فقط گوشه ای مشخص از زندگی خودش را توصیف کرده و تازه بابی در دل خواننده می گشاید که به نوستالژی های خودش بپردازد و آن ها را در خیال خودش بپروراند.
ناگفته نماند که شاعر وقتی سراغ طبیعت حاضر در صحنه می رود در اوج شوریدگی قرار دارد و نا خودآگاه و از روی قریحه و بدون مهارت های حرفه ای مرسوم از زیباترین صناعات شعری و ادبی بهره می جوید:
« . . .
مهتاب نور خودش رو
از نگاه تو میبرد
انگار به نور چشمات
همیشه غبطه میخورد
آسمون از نگاهت
ستاره ها بر می داشت
انگار که تو دامنش
دائم ستاره می کاشت
. . . »
مهتاب نور خودش را از نگاه یک مخاطب ناشناس می برد. در یک استعاره ای که بر مبنای تشابه ترجیحی و برتری دادن به منبع نور نگاه مخاطب ناشناس قرار دارد. صنعت تشخیص و نسبت دادن غبطه و حسادت به ماه یا مهتاب در برابر درخشندگی نگاه او. آسمان هم همینطور. این بار در مورد ستاره ها. ماجرای آسمان بزرگتر و عظیم تر است . نور را نمی دزدد بلکه ستاره ها یش را از نگاه مخاطب ناشناس برمی دارد. که می تواند هر کسی باشد، اعم از پدر، عاشق، دوست و یا حتی فرزند و یا خود شاعر. اما وسعت این نگاه فراتر از مهتاب و آسمان است و این درست است. همه ما وقتی به چنین مناظری نگاه می کنیم احساس می کنیم که همه این زیبایی ها را صاحب شده ایم. افزون تر این که در اینجا می تواند این تشبیه و استعاره به زیبایی و درخشندگی این نگاه ویژه نیز اختصاص بیابد.
انگار که آسمان دائم در دامنش ستاره می کاشت. چرا کاشتن ستاره. چرا دامن. و « انگار » که از آدات تشبیه است. یعنی این که مثل این که در دامنش ستاره می کاشت. تشبیه برداشتن ستاره از نگاه او با کاشتن ستاره در دامن که کار خواننده را دشوارتر و البته شیرین تر می کند. آیا آسمان به کوه و دشت محل زندگی شاعر تشبیه شده است و دامن به دامنه. یا نه . آسمان به موجودی به نام « زن » تشبیه شده است با بیکران احساسات و عواطف خودش و دامن که نشانه و سمبل این موجود سحر آمیز به نام « زن » می باشد.
یاد فاطمه افتادم و اشک از چشمانم سرازیر شد.
حیفم آمد این اثر را نخوانید و به نوای همراهش گوش فرا ندهید. شما هم بنویسید و با ما به اشتراک بگذارید. با صفا و یک رنگ. به قول شاعر یک رنگِ یک رنگ
بر نقدهای سبزتان سلام برشعرهای نابتان وبر منویات پاکتان ودرود بر خیالهایتان وهزار البته بر هنرهایتان که استادانه تصمیم به تغییر تقدیر کسی دارند به نیکی ، زبان قاصر است از بیان آنچه در اندیشه ودل است وتوان عاجز از وصف آن هنر بزرگیست هدیه کردن شادی به کسی که غم تمام وجودش را در بر گرفته ، وهنر از آن کسی است که توان بخشیدن دارد از دانایی خویش، وجودتان پایدار استاد سبکبار بزرگوار در پناه حق سلامت وپیروز باشید پوزش میخواهم از حضورتان از تاخیر ی که در امر جواب دهی به لطفتان داشتم جایی بودم که دسترسی به اینترنت در آن ضعیف بود با مشغله ی کاری زیاد هرچند میدانم هیچ کاری مهم تر از پاسخ به مهر شما نبود سپاس فراوان از زحمتی که کشیده اید
سلام بر شما شاعر فرهیخته از لطف سرشارتان کمال تشکر را دارم دوست دارم از سروده ی زیبایتان به نام دهک نیز یاد کنم بسیار زیبااست دست مریزاد شرفم در گرو پینه ی دستان پدر م
درود بر شاعر فرهیخته و گرانقدر جناب آقای قربانعلی فتحی (تختی) درود بر نظرات شما که همیشه پر از محبت ولطف است زنده باشید به مهرتان موفقیت شما نیز ارزوی ماست در پناه حق باشید انشاءالله
سلام و درود سرکار خانم زلیخا رامیار،امید سحر، این سرودۀ شما مانند یک پیراهن خیالی پرنقش و نگاری است که زمانی بر تن زندگی دوخته اید یا بافته اید. اکنون تصویر زیبایی از آن را برای ما به هدیه آورده اید. بسیار زیبا و دل انگیز است و آرام بخش. هر یک از ماها چنین خاطراتی داریم که نوستالژی هستند. برای آن که حرفم را اندکی روشن تر زده باشم مطلب زیر را در مورد نوستالژی از گوگل گرفتم و آوردم: « نوستالژی Nostalgia را می توان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیا، اشخاص و موقعیت های گذشته، تعریف کرد. معنی دیگر نوستالژی دلتنگی شدید برای زادگاه است. » البته می توان این دلتنگی و یا به تعبیر خود بنده دلبستگی عمیق به زادگاه را گسترش داد و شامل هر آنچیز یا رویدادی دانست که در زندگی انسان اثری ماندگار داشته باشد. مانند همین تصویر رویایی یک تابستان از زندگی پربار خودتان. من هم دارم. همه دارند. در این سایت اگر بطور واقعی و نه تصنعی و به شکل هنری و متوازن به این موضوعات پرداخته شود ضمن این که یک گنجینه هنری به شمار می آید، در عین حال دل ها را به هم نزدیک تر ساخته و از یکه تازی احساسات و بیانات بیروح و خشن خواهد کاست. موفق و پایدار باشید.
سلام ودرود برشما استاد فرهیخته با سپاس ازمحبتهایی که همیشه دارید تشکر ویژه ای نیز دارم برای این نظر وپیشنهاد شما در مورد نوشتن نوستالژی های زیادی که همه ی ما داریم بیشتر انها بسیار با ارزش وزیبا هستند درود تان
موقع خروج از صفحه یک بار دیگر به ترکیب این شعر و صوت و موسیقی گوش دادم. به خودم گفتم کو صدای خواننده ای که ارتعاش قوی این شعر را با تارهای صوتی خودش بیان کند و سکوت فضا را با لرزش چلچراغ ها در سقف خانه بشکند. آفرین بر شما.
درودها بانو جان، یکبار دیگر این نوستالژی زیبا را خواندم و گوش دادم و غرق در لذتی شیرین اما پر از حسرت شدم، بسیار زیبا قلم زدید و چه شاعرانه دل را به گذشته پیوند زدید،قلمتان سبز و اندیشهٔ پرفروغتان ماندگار
درود عزیز جان بنده نوازی فرموده اید وشادمان نموده ای دلی را که مالا مال غم واندوه است شیرینی لذتهایتان دائمی خواهر جان وحسرت از خانه ی دلهایتان به دور باد زیبا لطف شماست که یاد میکنید از کوچک خویش سپاس از دعای خیرتان
عرض سلام ادب واحترام دارم خدمت جناب استاد آقای حسن مصطفایی دهنوی از حضور ،حسن نظر و لطف سرشارتان بسیار سپاسگزارم در پناه حضرت حق پیروز وسربلند باشید . انشاءالله
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
ترانه زیبایی است