مردی که ،شاعر می شود
یعنـی ، تمـامِ جـان تـو
در او ، خـلاصه می شود
پیـدا و هـم ، پنهـان تو
وقتی که می خندد لبش
دنیـای او ، بـا خشم تـو
یک جـور دیگر می شود
آرامشش ، بـا چشم تـو
دستـــان او ، امنیتـی
زیبــا ،بـرایـت می شود
او غـرق حسی، بـرتـر از
چون و چرایت می شود
بـا چشـم تـو می بیند و
بـا اشک تـو می روید او
عطــر ملیح #عشـق از
گیسـوی تو می بـوید او
بـا تکیــه بـر ، آرامشت
از خستگـی هـا ،دورِ دور
از ابتـدا ، تـا هـر زمــان
دنیا به چشمش غرق نور
مردی که شـاعر می شود
یعنـی ، شـــروع زنـدگی
رویــای نـابـی در سـرش
دور از غـم و دل مُـردگی
کـوهی بــرایت می شود
بـا رنـگ و معنـای غـزل
هر صبح و ظهر و شامِ تو
سـرشــار از طعم عسـل
با ابــرهـا همـدستـی و
با قــاصدکهـا محـرمـی
از بـرکتِ .....اشــعارِ او
بـر زخم هـایت مـرهمی
قـاب و گلـوی چشم تو
با بغض ها تَـر می شود
بـا خنده هـای بی امان
حـال تـو بهتـر می شود
خـاصیتِ هر مردِ #عشق
چیزی ،شبیهِ ماندن است
مثل سـوارِ ، بـی شکست
آواز شادی خواندن است
مــردان شـاعر ، عـاشقند
عشقـی فــراتـر از نفس
با عشـقِ او ، پَـر میکشی
از بنـد دلگیــر ...... قفس
مَـرد عـزیـزِ.... شــاعــرم
می خواهمت از عمق جان
قلبـم همیشـه مـی تپـد
بـا شـورِ شعـرت بی امـان
افسانه احمدی (پونه)
عالی سرودی
درود برشما