ساز بشکسته
من آن مسافرم از کول بار می گویم
ز پای خسته ی در زیر بار می گویم
جدا فتاده ام از یار همزبان یاران
چو نی شکایتی از روزگار می گویم
نفس بریده چو برگ خزان پاییزم
ز باغ و غنچه و از شاخسار می گویم
فغان بر آورم از دل چو ساز بشکسته
که با نوازش دستان یار می گویم
به نای خسته ی چوپان من آن نوای نی ام
ز هم نواییِ با کوهسار می گویم
ز قصه های دراز هزار و یک شب خود
هزار رفته من از آن هزار می گویم
گذشت عمر گرانمایه مثل باد سحر
چو آب درگذر از جویبار می گویم
بهار باغ خزان شد صفای بستان رفت
از آن کویر وز ان شوره زار می گویم
ز چشم نرگس و از اشکهای مروارید
ز خال هندوی آن گلعذار میگویم
خدا کند نرود چشمهای من بر خواب
ز چشمهای غزال خمار می گویم
میان خنده ی گلهای بوستان، من از
گلاب گریه ی بی اختیار می گویم
قرار در دل درمانده ام نمانده دگر
ز دردهای دل بیقرار می گویم
بر آید از دل نالان هر دمی آهی
ز آه بی ثمر و بی شمار می گویم
بسی ز جور فلک داغدیدگان دیدم
فسانه ای ز دل داغدار می گویم
ز خاطرات پریشان رفته در دل خاک
ز کوچ بی خبر "خاکسار"۱ می گویم
"یگانه" ام هنر شاعری نمیدانم
گهی ز حافظ و گه شهریار می گویم
@@@
امیر وحدتی یگانه
۱- مرحوم غلامعلی خاکسار شاعر نامدار از شهرستان ابهر.
روانشان شاد
اللهم صل علی محمد و آل محمد