تا به درد بی کسی های خود عادت می کنیم
بر دل خونبار خود بی حد جسارت می کنیم
در ازای درک و همدردی و رفع غصه هـا
بر خلاف میلمان غم را زیارت می کنیم
هم ،دلی و هم زبانی عشق ورزیدن چه سود
تا کجا با یک دل سنگی رفاقت می کنیم
با غلط یا اشتباه دل داده ایم از بی کسی
جای خود دل را به آسانی ملامت می کنیم
رسم دلداری ندانستیم اما ، در عوض
بی مهابا پشت هم صدها خیانت می کنیم
خوب فهمیدیم ، دل دادن فقط کـافی نبود
راه را کج رفته و بی شک حماقت می کنیم
وقتی از احساس خود با دیگران دم میزنیم
گوییا پیروزِ جنگیم و شهامت می کنیم
دردهایت را فقط در خود بریز ، ای بی خرد
چون خطا باشد اگر گاهی شکایت می کنیم
پیش از این که اتفاقی رخ دهد آسوده ایم
بعد زخمی که زدیم ، حدِ غرامت می کنیم
مشکلات پیش رو را گردنِ غیر از خودی ؟
پشت هم بی احترامی و حقارت می کنیم
انتخابت را نکن ، سرگرمیِ بیکاری ات
تازه می گویی که ما با تو صداقت می کنیم ؟
گفته بودش تا همیشه ، یار می مانم به تو
بـارها گفته که احساس ندامت می کنیم
"پونه " ای بی همزبانم درد بی درمان شدم
بعد از این زخمی دلان را در اسارت میکنیم
افسانه احمدی (پونه)