امروز در قلبم هم یاران می آید
به من بگو قول میدهی ؟
اگر باران ببارد بازهم من را به یاد داشته باشی ؟
تو که بدقولی کردی ,آره یادم است
وقتی به تو گفتم
بمان وچشم هایت را
به روی ما نبند
تو بستی ونفهمیدی
انگار این زندگی من است .
که به پایان رسیده بود .... یادت هست
به تو صدبار گفتم
موقع نگاه کردن
حواست به جانم گفتن هایت باشد
قلب مرا نسوزانی
به تو گفتم هوا وقتی بهاری است
لباس های گرم بر جان تن صدپاره ات کن
نگفتم ؟حتی به تو گفتم
اگر تکه های جانم را میدوزی
حواست باشد,
مورفین به جانم تزریق کنی
من که به تو گفتم ومگر گوش کردی
حالا بماند , راستی
به تو گفتم ترکم نکنی
اما ....
با امروز میشود یکسال
که همراه دردهایم به دیدنت می آیم .
دیدن تو ...
اما نمی دانم چرا ؟
به جای دیدن چشمهایت
زاد روز خاکی ام روبه روی من نمایان است
شوخی بزرگیست
ومن یکسال بااین شوخی زندگی کرده ام .
راستی این راهم به تو می گویم
که ازپنهان شدن متنفرم
یازی قشنگی نیست.
هرچه سریعتر در زاد روزم بیا
بیا به جای پنهان شدنت ,
خود خواهی مردانه ات را نشانم بده
از شوخی هایت یک عمر ست خسته ام
پر احساس و زیبا بود
اشتباه تایپی ندارد؟