ندیدمش که لحظه ای، باصنمم صفا کنم
هان که اگر نبینمش، ناله ی یا اِلاه کنم
خریدمش به نقد جان، پیش زِ آن که بینمش
بین که اگر ببینمش، به مقدمش چه ها کنم
پذیرمش بجان و دل، رنجه اگر کند قدم
قدم نهد به دیده ام، دیده بدو عطا کنم
یارِ ندیده ام اگر، رخ بنمایَدَم دمی
دیده به پاس مقدمش، فرشِ به زیر پا کنم
عهد نموده ام دلا، اگر به کوی من شود
هم دل و هم وجود خود، ذبحِ رهِ خدا کنم
دلبر اگر قدم نهد، بر دل و جان و دیده ام
دیده ز جان ببندم و، به عهد خود وفا کنم
وای اگر که بشنوم، آمد و یاد ما نکرد
کوچه ی امن شهر را، صحنه ی کربلا کنم
اگر تمام عمر خود، مِی نزدم به حکم دین
ولی اگر دهد می ام، به دین خود جفا کنم
او می ناب من بوَد، باده ی سر به مُهر من
بدست بگیرمی سبو، خرقه ی زهد رها کنم
نبرده ام ز عشقْ بو، ولی به یُمن مَقدمش
بنام عشق و عاشقی، به عاشقی بَدا کنم
گو که به کیش عاشقان، مرگ ضمان عاشقیست
گر که ردم کند بگو، به رسمِ خود وداع کنم
بسیار زیبا و دلنشین بود