رقیه(س)
پدر جان با لب عطشان روی میدان چرا بابا
بیا گیرم در آغوشت نوازش کن مرا بابا
در این صحرا پدر جانم چه سان بی تو بمانم من
رقیه دخترت تنها روی آخر کجا بابا
مرو میدان که میترسم ز دونان پر از کینه
دلم هرگز نمی گردد به این رفتن رضا بابا
بیا یکدم تو بنشانم به دامانت پدر جانم
نما رحمی به حال من مرو میدان بیا بابا
یکی پیراهن کهنه به تن داری چرا بابا
مگر دشمن کند غارت قبایت از جفا بابا
بیا عمه پریشان شد تو رحمی بر غریبان کن
مرو میدان پدر جانم نباشد این روا بابا
به پیشانی خورَد سنگی مگر از کینه ی اعداء
بگو با من پدر جانم سرت گردد جدا بابا
بیا بابای عطشانم رقیه دخترت بنگر
مگر عریان شوی آخر در این دشت بلا بابا
به خون آغشته میگردی بگو بابای عطشانم
مرو آخر که میترسم فلک گیرد عزا بابا
به تشت و خیزران بینم پدر جانم سرت آیا
به شامِ شام ویرانه شوم آیا فدا بابا
روم بابا سفر بی تو به راه کوفه تا شامم
خرابه منزلم گردد مکن ما را رها بابا
...
یا رقیه خاتون(س)
...
مهدی بدری(دلسوز)
صل الله علیک یابنت سید الشهدا(ع)