يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر الناز حاجیان (مهربانی)
آخرین اشعار ناب الناز حاجیان (مهربانی)
|
چوب دستیش خمیده بود بگمانم ازبس تکیه داده بود به چوب دستی جایِ انگشتانِ دستش نقشی گران را بر دلِ خود جایِ داده بود
خیره به رهگذران شد و چوب را جلویِ قدمهایِ تابه تایم چرخاند
سالخورده بود حدودا هفتادساله
نامِ ذکرهایش روحم راجلامیبخشید
به چهره ام نگریست
و برایم حالِ خوش را از خداوندِ منان خواستارشد
چهره اش را نمیدیدم اما رقصِ آیتِ خدا را بر لبانش میتوانستم بخوانم
صورتش محو بود
گویی من چشمانم نابیناشده بودند وصداها تحریک میدادند دیدم را
باران طوفان را درآغوشش کشید
نمِ باران شلاقی شد برتنم
عبا بر تنِ پیرمرد نه تر میشد و نه باد او را برخود میکشاند
گویی نه کسی اورا میدید و نه میشنید
بر پیشانیم بشکنی زد
و دستم را گشود باچوب دستیش
گفت ازاین پس مهمان هستی بر رویِ زمین از ثانیه هایت لذت ببر
اگربگویم کر میشوید
اگر نشان دهم نابینا
پس قلم مینویسد و تو نیز مخاطبش میشویی اوست که انتخاب میکند که چه کسی درک کند و نوشته ها را باروحش پیوندزند
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام بزرگوار دنیایی سپاس ازحضورتان در صحه اشعارم | |
|
سلام بانوی شعر سپاس ازبودنتان | |
|
مچکرم مهربانوی شعر زیباخواندید | |
|
دنیایی سپاس بزرگوار زیبا خواندید | |
|
دنیایی سپاس بزرگوار من باهمین قوه یِ تخیل وتصویرسازی ها چنین رقص واژه هارامهمان شمامخاطبین کردم | |
|
سلام نوجوان شاعر میتواندفرشته مرگ باشد ویا فرشته یِ نگهبان ویاشایدخود خدایِ اعمالم نمیدانم شاید پیرمردیست گم شده درمیانِ افکارِ تاب خورده از ناصبوریهایم یک پیرمردِ کج اخلاق وبدخلق شنیده ایی هرزمان غرمیزنیم به ما میگویندپیرشویی چه میشویی یامیگویندباز پیرِ خفته در درونت را بی عصاب کرده ایی | |
|
درودبرحضورتان استادسلیمی بزرگواروارجمند مرحباکه زیباخواندید | |
|
سلام استادحسنلو سپاس ازنگاه نابتان حضورتان همیشگی | |
|
دنیایی سپاس استاد زیباخواندید | |
|
دنیایی سپاس بزرگوار ازحضورتان | |
|
سلام مهربانویِ شعروادب حضورتان همیشگی سپاس ازشما | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود