به امید جهانی عاری از زندان و زندانی
زندانی
از هیاهوی شهر، که دور شوی
اندکی پس از آب و آبادی
بعدِ دست کشیدن از عشق
چند فرسخ دورتر از شادی
سرزمینی ست زادهٔ وحشت
خصمِ مادر زادِ آزادی
* * *
دشتِ مجنون خیزِ بی لیلا
که آهش گیرد دامنِ واویلا
غم و اندوه و التماس ، تکلیف
هر رقم شادمانی ، مشمولِ بلا
شهرداری در اینجا یعنی ننگ
وکیلش به بند گشته مبتلا
* * *
سرزمینی درنکاحِ هراس
عشق سرشکسته و نفرت سرفراز
پاپِ ناله و راکِ فریادش
سبک های مرسومِ آوازِ مُجاز
خلاصه گویمت ای دوست
مرگ ، تنها پرچمِ در اهتزاز
* * *
خاکش حاصلخیز از خون
آسمانش همیشه بُحرانی
شَبَش لبالب از کابوس
روزهایش سروش ویرانی
هوایش آبستنِ جنجال
لحظه هایش پُر از پشیمانی
* * *
نام این دیار بُوَد زندان
قتلگاهِ چهرهٔ خندان
برزخی که باج می گیرد
آرواره از لب و دندان
درد از حقارت دوا گردد
لعن و نفرین به نَفسِ بی وجدان
* * *
تازه وارد بُغض نکن بنشین
دل نمی گیرد اینجا ،،،، می میرد
هر چه احساس در وجودت هست
رنگ و بوی مرگ می گیرد
چرخ پیرو فلک نمی باشد
قضا از قَدَر ، دستور نمی گیرد
* * *
قلب نمی تَپَد رفیق ، می لرزد
عقربهٔ ساعت از زمان می ترسد
بُغض مکن که در این اِقلیم
اشک هم به سازِ غصّه می رقصد
به شرافتِ این قلم سوگند
هیچ لذّتی به کیفرش نمی ارزد
* * *
تازه وارد به اتاق بگو سلّول
بپذیر که زندگی یک افسانه ست
فریاد نزن رفیق که گلوله
پاسخ نعره های مستانه ست
سخن از درب و پنجره ممنوع
بپذیر برنده دیوانه است
صحبت از عقل مکن هرگز
جاهل در این دیار، فرزانه ست
الوداع بگو به عطر آزادی
بپذیر این خرابه کاشانه ست
* * *
تازه وارد بحث نکن لطفا
اینجا همه جای کار می لنگد
در عمقِ فاجعه روح زندان بان هم
هر طلوع با سپیده دم می جنگد
* * *
یک دست که ارتش است رفیق
یک انگشت هم صدا دارد
سالیانِ درازی ست در این وادی
ماشه به انگشت سخت وفا دارد
زنهار چهارپایه برای نشستن نیست
در تار و پودش چه حقّه ها دارد
* * *
تازه وارد نترس از دیوار
حواست فقط به در باشد
گذر زمان همین یک دفعه
خسارت ضرب در ضرر باشد
صدای گشایشِ قفل نیرنگ است
این رهایی به رنگِ خطر باشد
تعبیر خواب طناب ، نپرس از کس
امیدت به نیامدنِ سحر باشد
سروده : بابک حادثه
بهره بردم 👏👏🌺