بنگ بنگ
صدایت به خانه می ریزد و
جنگ جنگ
در چشمانم اتفاق می افتد...
برای ما که لبخندِ خورشید را
پشتِ چراغ قرمز جا می گذاریم و
ویترینِ مغازه های لعنتی هم
هر روز زبان درازی میکنند
دیدنت چه فایده دارد؟
تو که با خشکیِ فرمانت
پدال را میفشاری
از هال به پذیرایی
از تهران تا واشینگتن
ویراژ میدهی و
استخوانِ جیبمان را میلرزانی
تو که...
" توجه توجه هم اکنون
موشک های بالستیکِ شبه نظامیان
به نقاط حساسی از شعر اصابت کردند"
امواجِ بی ساحل
به حافظه ی پنهانِ خانه رسیدند
.
.
یخچال را باز میکنم
اورانیومی غنی شده
لایک نشان میدهد
جلیقه ی انتحاریِ داخل کمد
به من چشمک می زند
و چینی ها در آشپزخانه
نی انبان می نوازند
"دیگر چه میخواهی از جانِ مرگمان؟"
آهای دورِ نزدیک
آهای تاریکِ روشن
که میخزی
روی زمین
روی تخت
روی مبل
و بی شمار بمبِ رنگارنگ را
کد گذاری میکنی
من از شبانه هایت بیشتر میترسم...
این بمب های ساعتی
دقیقه ای
ثانیه ای
اگر بامدادان
جیغِ خانه را در نیاورد
صبح همان روز
پشت ترافیک
در محل کار
مترو
اتوبوس
روی خط
زیر خط
.
.
حتمن الله اکبر خواهند گفت...
آخ که این روزها
صدای اتو کشیده و
آرامشِ چسبیده به لباست
مثل کشیدنِ گچ روی تخته سیاه ست
چرا ۱+۵ بار ماشه را میچکانی
چرا چهار ضلعی قاتل میشود
لعنت به انگشت شصت
که تو را زنده میکند!
بعد از مطالعه ی چند باره ی اثرت مطلبی به ذهنم رسید که بازگو کردنش خالی از لطف نیست چون میدونم رو کلماتت وسواس معماری و چنینش داری می نویسم
رفیق قریب به یقین اولین مرتبه ی شعرسرایی زبان کاره
زبان کار نه از لحاظ معنایی بلکه از نظر چگونگی قرار دادن پازل واژگان کنار هم.
هم خودت هم دوستان دست به قلم می دانند زبان شعر در جملات هر بند باید به صورت پالوده نویسی پا به عرصه ی شعر بذاره
به طوری که شولای متن به تن نپوشه
یعنی ساده تر بنویسم
از حروف ربط و اضافه تا حد ممکن کم استفاده شه
از حروف تکراری پرهیز کنیم
از افعال هم چهره دوری کنیم
وقتی تو هر فردی یا خود من نتونیم زبان سازی کنیم میان گردابِ زبان متن و انشایی که مختصِ متون هست گیر میوفتیم
پس باید چیکار کنیم؟
تنها راه ممکن احاطه ی کامل بر زبان فارسی و تلفیق اون با زبانهای دیگه اس
در این صورت نویسنده میتونه از خیلی زگیلهای زبانی جلوگیری کنه
چطور؟
اینجاست که ما میتونیم ساخت واژه انجام بدیم
اینجاست که ما میتونیم از کلمات زبانهای خارجکی که تو فرهنگ زبانی ما جا افتاده اند طوری استفاده کنیم که از شعر بیرون نزنه
اینجاست که ما میتونیم از خیلی معضلات زبانی که یک شعر و به متن میرسونه جلو گیری کنیم
مسائلی که تو در جاهایی از شعرت به خوبی استفاده کردی و در جاهایی دیگه متاسفانه خیر،
مثلا همان بند اول شعرت
اولا در شعر حجم و موج نو اصلا جابجایی ارکان جایز نیست
دوما به علت کثرت حرف ربط که در طول شعر میتونستی
بند اول و چنین بنویسی
بنگ بنگ
وقتی صدایت
به خانه می ریزد
جنگهای زیادی
در چشمانم اتفاق می افتد
حتی در طول شعر از پسوند جمع ها زیاد استفاده شده
که خیلی جاها با هوشِ شاعرانه ای که از تو سراغ دارم میشد به گونه ای دیگه بیانشان کنی
مثلا باز همین بند اول
بنگ بنگ
وقتی صدایت
به خانه می ریزد
هزاران جنگ
در چشمانم اتفاق می افتد
توجه داشته باش
با آوردن یه قیدِ عددی هم از تکرار پسوندهای جمع
هم در روانتر شدن جمله کمک کردیم
این صرفا یه ویرایش شخصی بود که قطعا تو خودت بهتر از اینو اعمال می کنی
مثلا بند دوم با آوردن واژه ی فرانسوی ویترین
خوب عمل کردی همان تلفیق زبانی که بالا بهش اشاره کردم
واژه ی معادل ویترین قفسه ی شیشه ای هست
که ما در جملات روزمرمون بیشتر از ویترین استفاده می کنیم
ناگفته نمونه مورد علاقه مندترین تصویر شعرت برای من همین بند بود
ویترینی که زبان درازی میکنه
انگار برای نبود توان مالی و نداشتن قدرت خرید ویترین مارو مسخره میکنه
مایی که منبع نور و پشت چراغ قرمز جا گذاشتیم
خلاصه من آدم تعارفی نیستم شعرت بسیار تصویرگراست و ابهامی شیرین معنارو به طور هوشمندانه ای پوشانده
و راجع به هر تصویر میشه کلی صحبت کرد
فقط نظر و نقد روی زبان اثر بود
مخلصات به قول داریوش
برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزهای بی امید
از این شبگردیهای خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
دلم خوش نیست . غمگینم برادر جان
از این تکرار بی رویا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی . که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق . عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم . شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه
شبو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
ایرج جنتی عطایی
مخلصات