دوشنبه ۳ دی
شبی شیخی شرابم را بنوشیدی به سردی شعری از رامین خزایی
از دفتر غزلیات نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰ ۰۱:۲۵ شماره ثبت ۱۰۷۲۵۳
بازدید : ۱۶۰ | نظرات : ۳
|
آخرین اشعار ناب رامین خزایی
|
شبی شیخی شرابم را بنوشیدی به سردی
من از شاهد بپرسیدم شبانگاهان ز زردی
بگفتا من ز پس شیخ از نهانگاهش بکردی
دگر شبها نگویم چون که میدانی چه کردی
که من در شرم و شیخ از فرط مشتاقی ز شوقش
همانا آنچه کردی دحیه پیش از من بکردی
ایاز از پیش محمودش به سرخی جامه در بر
منم در نزد شیخ از سرخ خارایش خبر دی
پس از تسبیح و اذکارش بگفتا جان من هم
نمیدانم که بهمانت ز پنهانم ثمر دی
که یا سود از ضرر پیشی بگیرد یا که شب هم
و یا از بس که من خواندم نمازش در سفر دی
اگر گویم فضایل را مریدانت چه حاجت
که شاهد پیش و شیخ از پس درآید سر به سر دی
سپس گفتا چرا غمگین نباشم مرد دانا؟
من از ننگی جبینم خیس و او بر من ظفر دی
چرا رامین؟ ، بگوید حمدالله الشّکر دی؟!
مگر چونان شکر شیرین زند مغزش شرر دی؟!
با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
رامین خزائی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود
مبین مشکلات جامعه