♦️خدایا اگر روری آیی شوی بنده ام
کنم آنچنان خدایی تا شوی شرمنده ام
♦️تو گر بنده ای باشی سراز پا گناه
که یا روز و شب سربر سجود آری از اشک و آه
♦️چو آیی به پیشم شوی دردمند
به شرط و شروطی نرانم زاین درگهم
♦️زثروت گر فزون باش و زشهرت تمام
که یا زفقرت بسوزی همی سال و ماه
♦️غنی و فقیر نشناسم از روی عدل
کنم یک به یک ،سان همه را نگاه
♦️نگیرم یکی را به عرشم به بر
نکوبم به فرشم یکی پا و سر
♦️ به این جرم که اینست حکم و فرمان من
نگویم که سوز و بسازو دم مزن
♦️ندهم به نعمت یکی را تمام
کس دیگر از دلخوشی ها ندارد نشان
♦️نگویم چو بیرونی از دین و آیین من
زمن دور شو نامت نهم اهرمن
♦️چه بیهوده گویم چه بیهوده خواهم ز خود
که باز هم تو اربابی و من برده ام
♦️ندارد سودی از این خدایی من
چو دانم ندارد ثمر یاوه گویی من
♦️بسازند زتو بندگانی چو من در زمین
خدایی به اندازه عقل خود اینچنین
♦️خدای هر کس بود فکر و درک او
نشاند کی کجا کنند جستجو
♦️بیا و زما هم کمی دلربایی بکن
به ما بندگی آموزو خود خدایی بکن