قیامت
وقتیکه نگاهم به تو و، راه و دیارت افتاد ،
بیچاره نگاه ، قفل شد به شهرِ تو
درغمِ بسیار افتاد
زنجیر شدنش به آنهمه زیبایی ،
موضوعِ کمی بود مگر؟
به دلم فکرِ زیارت افتاد
خواستم بگیرم آن پیاله ی پُر از مِیِ عشقِ تو را
لَقوِه های دستِ قاصرم باعث شد ،
که بدبخت شوم
چون ز دستِ من به یکباره پیاله ت افتاد
شانس یکبار، درِخانه ی من را ، زد و رفت
آن حقیقت که چنین رفت ،
زان پس دل و جانم ،
پس ازآن شکستنِ پیاله و عُسر و حَرَج
ناچار برای رسمِ تنها اندکی ، زآنهمه زیبایی ،
به فکرِ تمثیل و خیال ات افتاد
میدانم که خیال ،
هم قد و قواره ی حقیقت، نیست نیست
اما کاچی بعضِ هیچی ست
اگر گلخانه ی عشقی را ز کف دادم من
دلخوشی نگاهش ،
به گیاه ات افتاد
از ملاقاتِ نخست ، سالها می گذرد
زنجیرِ نگاه گرچه گسسته ولی زنجیرِ دل ،
سجده کرده بر مرامِ خوبت ز نگاهِ اول
جیلینگ جیلینگِ حلقه های زنجیر،
انگار که یادی ز هند ، نموده باشد فیل اش
به قیامی ،
قیام کرد و،
با دیده ی دل ، نگاهش ،
به تجلی تو در روزِ قیامت افتاد
بهمن بیدقی 1400/10/20
بسیار زیبا و جالب بود
موفق باشید