« افتاده طبعي »
مرا افتاده طبعی ، سر بلنـدی است
که در افتاده طبعی ، ارجمندی است
هـر آن افتاده طبعی را ، که دیـدم
در آخر آن به راه هوشیـاری است
ببین افتـاده ای ، در زیـر پایـت
زمین محکم به هر پَست وبلندی است
زِ اول پایه ی این را کـه بنهاد
که تا آخر ، به رسم پایداری است
همین خاکش ، که از افتاده طبعی
به پُشتش صد هزاران، لاله زاری است
ببین این خاک را ، از حِکمت حق
فراوان چشمه از این خاک،جاری است
همین خاکش ، که از فیض خداوند
زِ آب چشم هایش ،کشت کاری است
تو بنگر حکمت حق ، در دل خاک
زِ مغز خاک ،رزق خلق جاری است
رفیقان این چه اسراری است،کز خاک
شکر از آن به ما، در خوشگواری است
چنین خاکی که از ، افتاده طبعي
به زیر پا ، چنان گرد و غباری است
همین خاکش ، تصرف هرکسی کرد
درآن حَد و حدودش ، شهریاری است
خوراک آدم و وحـش و طیـوران1
برون از خاک آید ، چون قطاری است
همـه بار گـران ، دوشـش گذارنـد
ولی آن با همه ، در بردباری است
فراوان سـو و پهنـاهای دشتـش
چو میدانی ، زِ بهر هر سواری است
در آخـر لاشه ی پـُر جیفـه ی2 مـا
به زیر خاک بردن ، افتخاری است
برادر سرکشـی از حِکمت حـق
نه بر حق ، بلکه بر ماهـا فشاری است
برای بندگان سرکـش3 از حـق
در آخـر خِفتـی یا خاک زاری است
خوشـا فیـض خـداونـد تعالـی
که آدم زآن برون از زشتکاری است
گـوارا بادت این پنـدِ گـوارا
که اینهم از حسن یک یادگاری است
٭٭٭
1- حيوانات وحشي و پرندگان 2- بو دار 3- نافرمان – مغرور
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی