هنگامه قسمت اول
زندگی را اصل بر هنگامه است
گرچه آرامش تو بینی گاه گاه
لیکن او دیوانه است
از پس هراتفاقی ، کو نیاسوده ست هنوز
رویداد دیگری گردد عیان و کینه توز
چون که ایمن یا که دور
زآن خطر ها و خبرها بوده ایم
چشم در طوفان
به ساحل شاکریم و بذله گو
نام نیکوئی چو صلح ومثل آرامش بر او بنهاده ایم
گاه زیبا مرغکی ، نازک دلی ،رنجور را
ناگزیرش در اسارت گردبادی می برد
که اندرآن طوفان هنر مندی پروازش دگر
جز که آسیبی زند نآید به کار
آنچه پائین ماندنی است
بالا می رود
تا رها گردد به سر سوی زمین
پائین شود
مثل شاهین ،گردباد
طعمه خودرا به اوج آسمان صخره ای
میبرد تابشکند اورا ز آزادی کمر
طعمه می نالد ز درد استخوان
باشدش ، خوراک شاهین بودن آندم، التیام
از اسارت تا رهائی، زندگانی تا به مرگ
تیغ و چنگالش گزیند یا فروافتادنش
دردهای استخوان را برگزیند یا که جان را دادنش
زندگی دیوانه است
عقل و منطق زو مجو
مرغک زیبا ی مارا بال و پراندر بلا
از اطاعت سر ببپیچاند
کند اورا رها
فرصتی کو تا کشد آهی ز حسرت مرغ من
آخر او پرواز ها می کرد موزون دائما
بال وپر برمی گشودو سینه می سائید بر سطح هوا
نرم نرمک چون نسیمی می وزید اندر فضا
هر چه بینی در میان گردباد و بشنوی
درتکافو
در تقلائی معلق
درفرار
آه و وای وشیون و فریاد زار
زوزه های خشم باد ونعره هائی را که طوفان می زند
طبل کندن ،کوس افتادن همه
اهرمن چرخان و رقصان مست مست