شهر ما مهد عجایب گشته است
غرق در درد و معایب گشته است
سوی هر کس بنگری افسرده است
گویی از بی صحبتی ها مرده است
چهره ها افسرده از دلمردگی
از غبار شهر و از آلودگی
شاهدان از شور و شوق افتاده اند
دختران از ناز و عشق درمانده اند
سیل غم تاراج کرده شهر را
شهر را ماتم گرفته گوئیا
هر چه دنبال نگاهی می دوم
آخرش گریان به کنجی می خزم
نیست در اینجا به جز افسوس و آه
گشته زیر ابرها افسرده ماه
آه و افسوس از هوای سرد شهر
از نگاه مردم بی درد شهر
هر کسی در چشمشان بیگانه است
عاقل اندر چشمشان دیوانه است
کس نباشد جای خود در شهرشان
مردمش نامهربان با بی کسان
دیگراین مردم ز عشق افتاده اند
هم، عنان خود به دیوان داده اند
عده ای شیطان صفت سرور شدند
چون سگانی پاسبان در شدند
کاش وزن ارزنی انسان بدند
ذره ای در فکر مردم می شدند
با جنایت های وحشتناک شان
روی جلادان سفید از نحسشان
من کجا این شهر بی سامان کجا
زندگی، بی مهر و بی جانان کجا
قلب من آشفته از این حال شهر
از هوای مرده و بی حال شهر
می روم تا همدمی پیدا کنم
این دل درمانده را شیدا کنم
می روم بیرون که سودایی کنم
درد دل شاید که با چاهی کنم
حسرت اما چاه ها را بسته اند
قلب ها را این ددان بشکسته اند
شهر در دستانشان گشته اسیر
هم جوانان از غم دیرینه پیر
.....
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد