دوشنبه ۵ آذر
|
دفاتر شعر حدیث سلیمانیان (شازده کوچولو)
آخرین اشعار ناب حدیث سلیمانیان (شازده کوچولو)
|
همیشه می خواستم قهرمان باشم.
به شخصی عشق بدهم و از شخصی محافظت ، مراقبت کنم و امنیت را تقدیم خانه کوچک قلبش کنم.
اما نمی دانستم چگونه ، از هر که رسید پرسیدم ، چگونه قهرمان شوم؟ چگونه می توانم یک قهرمان را پیدا کنم؟
چیزی می گفت ، راهی را پیش پایم می گذاشت ؛
و من آنقدر در میان پیچدگی راه ها گیج شده بودم که دنیا به دورم می چرخید ، من انقدر چرخیدم که به زمین افتادم .
اشک در چشمانم جمع شده بود . دلم ناله، فغان و گریه می خواست ؛ و من در اوج نو امیدی از برخواستن و تلاش دوباره ...
دستانی را دیدم که مرا از ژرفای نتوانستن هایم بیرون کشید .
به خود که امدم صاحب آن دست های بزرگ را شناختم.
پدرم بود... قهرمان دنیای کوچک ، زیبای من و مادرم .
من تمام این مدت او را در کنارم داشتم و به دنبال قهرمانی دیگر می گشتم.
شمعی در قلب سرما زده تاریکم با حضور تنها قهرمان بزرگ دنیای کوچکم ، روشن شد . من حال ، امنیت و آرامش را در آغوشش یافته بودم ؛ و عجیب بود..
راه ، های زیاد مقابلم دیگر پر پیچ و خم به نظر نمی رسیدند . حتی دنیا هم دیگر نچرخید .
و من آرام درون دستانی که می دانستم هر چه باشم ، هر کاری بکنم ، من را در آغوش خواهند گرفت ، به خواب رفتم.
متشکرم که در این هفده سال کودکی های من ، مرا بزرگ کردی، تولدت مبارک روشنای امنیت و آرامشم پدر عزیزم🤍
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و جالب بود
تولدتان مبارک