سفید قسمت اول
شعرهایت یک قیام است
برای آن پهلوانی که او
باور خودرا بخود گم کرده بود
یا به سامسونی که زلفانش ز سر برکنده بود
وقت آنست هم اکنون تا بروید زلف ها
تا به بازویش باز گردد قدرت ونیروئی که داشت
شعرهایت یک پیام است
با هزاران شاخ وبرگ
مثل جنگل در صبحگاهان
کوهساران در بهاران
من چقدر گستاخ بودم برگشودم سد دریا
بعد آن آزاد شد دریای سد
وحشتم اینست چون به آبادی رسد آن آب دریا
کسی را بهر ایستادن و مهارش
نباشد قدرت وتاب و توانی
غم نباشد من و توعاقل اگر باشیم
اندرون برکه جوشان کارگاه خویش
اقیانوس هارا با امواج مهیب آن
آغشته از عشق ومالا مال از حماسه
جا دهیم آرام
این همه از سحر چکش ، دستها ومغز و سر
از خون دل هم شور آن باشد
غم نخوردلدار من دلشادباش
من تورا خواهم
خواهم که پروازت دهم
نه که حبست کنم اندر قفس در کنج خانه
من به ارزش آن پشیزی را نیارزم
گر نسازم جان خویش
فدای آن لبانی که بخندد روی من
یا زبانی که بگوید داردم دوست ...
شعر تو زیباست
از آن چشمه ای جوشان
که در پشت سر اوست
شعر تو زیباست چون هنر دارد
شعر تو زیباست چون سخن دارد
زیباتر از آن ها خودت چکش بدست
پیش بندی مانند کاوه
چشم و گوشی چون عقاب
اخم در پیشانی و چیرگی دردست
برزنی با خلق خود نظم عالم را بهم
در طرب آری مردمان
هم بگریانیشان
اما خودت دلخوشی با آهنگ چکش
***با عرض پوزش بدلیل محدودیت حجم فایل، جهت پذیرش از طرف مدیران محترم ناچار هستم این شعرگونه را در دو قسمت تقدیم کنم. این برش هم در متن و هم در صوت صورت گرفته است. اما در متن مقداری هم پوشانی خواهند داشت که خالی از فایده نیست.***