گفتی که تو هم بنویس گفتم ز چه بنویسم گفتی ز دل زارم
گفتی که غمی دارم از خنده نه بسیارم شعر تو خریدارم
گفتم که چه بنویسم گفتی ز شب هجران گفتم که شوی نالان
گفتم که شوی گریان در شرشر این باران گفتم که غزل دارم
گفتی که تو هم برخیز گفتم ز چه لبریزی گفتی که غم انگیزم
در هق هق پاییزم در فصل خزان خیزم از گریه چه بسیارم
گفتم ز که بنویسم گفتی ز همان یارم گفتم که همین کارم
من هم چو تو بیزارم گفتم که شوی یارم از شعر تو سرشارم
شعر از من و عشق از تو گل از من و دل از تو گفتی که وفادارم
گفتی که شدی یارم گفتی که تو را دارم در لحظه ی دیدارم
دیدم که تو میخندی گفتی که صفا دارم گفتم که خریدارم
برخیز و تو هم بنویس از عشق تو میرقصد از بهر چه خودکارم
خندیدم و خندیدم وقتی که تو را دیدم بر بخت خوش اقبالم
گفتم که تو در جانی میخوانی و میمانی گفتم تو همان یارم
خود را ز من ای جانان ای درد من و درمان کردی تو چرا پنهان
برخیز و تو هم بنویس هستی تو پرستارم دل را به که بسپارم
دیدم که تو میخوانی آن شعر جدایی را آن شوق رهایی را
رفتی ز چه ای درمان دل بی تو چه بی سامان دادی ز چه آزارم
غرق غم و اندوهم هم قافیه ی کوهم از شعر تو انبوهم
در خوابم و بیدارم در فکر همین کارم کردی ز چه انکارم
غیر از تو در این دنیا ای ماه من ای زیبا شعرم به که بنویسم
بنگر که چه خاموشم کردی تو فراموشم در دیده ی اغیارم
گفتی که مگر یاری از غصه چه بسیاری گفتم که جفا داری
رفتی ز چه ای یارم شد شعبده در کارم بنگر به شب تارم
...
مهدی بدری(دلسوز)
سلام و درود
بسیار زیبا و دلنشین
تصنیفی مهارت بیان
در قالب مُناظره ای نیک اندیش
سلامت باشید و شاد