« زندگاني »
خداوندا چه بود اين زندگاني
نه وضع خوبي و نه آب و ناني
همه عمرم ، من اندر رنج بودم
گذشت عمرم ، به درد و ناتواني
بهار نوجوانـي ام خزان بود
نديدم شوق و ذوقـي از جواني
خدايا كار من با معنوي بود
زِ هم پاشيدش آن جهل جهاني
به كار نيكِ من ايراد بـستند
بسا افـراد بـي فكر و معاني
مجال صحبت از دستـم بريدن
بـريدن صحبتـم را جاهلاني
نه مال و ثروتي بر دست من بود
نه فرش و منزلي ، نه خانماني
مـرا انـدر جوانـي زجر1 دادند
همه مردم ، زِ تزويـر2 نهاني
بُدند در جهل بعضي از آنها
نه در دين و نه در فكر كياني
زِجهل خود شدن برمن چو دشمن
براي من شدن ، جلاد ثاني3
خدايا هـر قبيله ، گـر چنين شد
مكن آنها رها ، بنما تو فاني
خدايا مثل من ديگر كسي هست
در اين مُلكت ، به زير آسماني
خداوندا غـم و دردم فزونـس
برون از قدرت نطق و بياني
خدا بيچاره تر نَبْود كس از من
اسيرم دست خلقِ بد زباني
خداوندا خطا كي سر زد از من
عبادت مي نمودم در جواني
خداوندا حقيقت گر به حقي
حقيقت را زِ كار من بداني
حسن بازم رها منما حقيقت
حقيقت را عمل كن ، تا تواني
نماز نيمه شبها ،هر چه خواندم
بـرِ خلق تو نـنمودم عياني
من از امر تو مي كردم اطاعت
چرا دردم بـمانده جاوداني
جواني ام همش با درد و غم بود
به جاي عيش و نوش و كامراني4
خدا دنيا چرا بر من چنين بود
اگر من بر تو بودم ميهماني
خدايا هر چه هستم ،از تو هستم
توان گويي كه تو از ديگراني
خدايا آتش قهرت ، مرا سوخت
به من گفتن ، خداي مهرباني
خدايا من اميدم بر تو مي بود
عجب از من نـمودي پشتباني
حسن كار خدا ، آخر به حقس
اگر نـشناختي ، از جاهلاني
٭٭٭
1- آزار و اذيت 2- دو رويي و مكر و حيله 3- دوم 4- خوشي و شادماني
دیوان اشعار حسن مصطفایی دهنوی
روح شریف استاد دهنوی دررحمت واسعه الهی قراریابِ عزت و شادی
بسیار زیبا و آموزنده بود
سلامت باشید و شاد و سرافراز