بابک خرمدین :
چرا بیگانه ایم نسبت به تاریخ؟
بیا تا برکنیم این مشکل از بیخ
برای اعتلای نام ایران
لزوم است تا بدانی از دلیران
اگر امروزه ما بر خود ببالیم
چو نام کشور آید ما خوشحالیم
همه از همت و خون یلان است
که هر یک همچو بابک قهرمان است
شما دانی که این بابک که بوده؟
چرا آسایش از مامون ربوده؟
چرا حالا دگر نامی از او نیست؟
عملکردش چرا در گفتگو نیست؟
مکن در حق ایشان ناسپاسی
اگر این قهرمان را می شناسی
اگر کلاً از او بی اطلاعی
بدان وی بوده یک مرد شجاعی
چنانچه مایلی بشنو حکایت
که پرده برکشم از یک جنایت
زمان مُعتصم یا اینکه مامون
همان دوران اعراب و شبیخون
یکی مرد بزرگ که بابک است نام
گرفته از خلیفه شادی و کام
همان کس رهبر سرخ جامگان بود
رشادتهای او وردِ زبان بود
ولی چون شد گرفتار خلیفه
مواجه شد به اصرار خلیفه
رسید از سوی سلطان پیشنهادی
که دارم بر تو اینک اعتمادی
اگر توبه کنی بخشم شما را
دهم آنگه به تو شانس هما را
بیا اِعطا کنم پست اتابک
به شرطی تحت فرمان باشی بابک
نکرده امرِ سلطان را اجابت
دلش راضی نشد کرده انابت
ولی در پاسخ او اینچنین گفت
تو هستی که گرفتی سرزمین مفت
گنه کاران نمایند توبه از کار
طرفداری وطن از کی شده عار؟
خلیفه گفت تو اکنون چنگ مایی
هر آنچه گویمت تو آن نمایی
بگفت بابک که جسم من تو داری
ولیکن روح من هرگز نداری
دژ آرمان من تسخیر ندارد
عملکرد شما تفسیر ندارد
خلیفه چونکه دید از او شهامت
بگفت او را رسانیدش شهادت
همه عضوش جدا کرده یکایک
سپاریدش به دست آن ملائک
چو دستش را بریدند اول کار
به دست دیگرش خونش به رخسار
خلیفه گفت که این کارت چه بوده
به صورت خون زنی بر تو چه سوده
بگفت بابک اگر خونِ تنم رفت
رخم زرد و زبانم می شود چَفت
به روباهی چو تو من تاخته باشم
تو آنگاه فکر کنی من باخته باشم؟
پس از آن کل اعضایش بریدند
چو حیوانات وحشی او دریدند
رساندندش بدینگونه شهادت
ز روی کینه و خشم و قساوت
امیر با این سروده کرده یادش
شما هم گو درود بر اعتقادش
امیر سجادی
هشت بهمن نود و پنج
حماسی و زیبا بود
زنده باد ایران