آل بویه
1. در استان گیلان یکی خاندان
2. ببودند شادان و روشن روان
3. کجا نامشان آل بویه شناس
4. بر این خاندان باد صدها سپاس
5. یکی مرد بودی کجا بویه نام
6. دلیر و سترگ و گو و شادکام
7. دلش همچو دریا و هم کار او
8. ز دریا بدی جمله بازار او
9. یکی مرد صیاد بودی چنان
10. پسر داشتی او سه روشن روان
11. یکی را حسن نام و دیگر علی
12. سه دیگر چو احمد همان کهتری
13. پس از اینکه مرداوئیچ دلیر
14. بیامد بران خطه چون نره شیر
15. پسر های بویه به کار آمدند
16. میان همه در شمار آمدند
17. زجنگاوران زیاری شدند
18. که جنگاور و گرد و کاری بدند
19. پس از اینکه چندی گذشت از زمان
20. شد آن هر سه از جمع فرماندهان
21. بزودی برون از کنام آمدند
22. به دنبال جاه و مقام آمدند
23. حسن سرزمین جبل را کرفت
24. به نیروی تدبیر ، کاری شگفت
25. علی اصفهان را مسخر نمود
26. سپس راه شیراز را او گشود
27. چو کهتر پسر احمد شادکام
28. به کرمان رسید و از او برد نام
29. بدین سان سه دولت در ایران شدند
30. همان آل بویه به سامان شدند
31. پدید آوریدند پس لشگری
32. مگر تا گشایند پس کشوری
33. همان احمد گُرد سالار شد
34. چو شیر درنده ابر کار شد
35. کجا مقصدش فتح بغداد بود
36. که بغداد در کار بیداد بود
37. سپه گِرد کرد و به میدان شتافت
38. همی بیقرار و شتابان شتافت
39. دو دیگر به پشت سپاه آمدند
40. به امداد آن تازه شاه آمدند
41. پس از جنگ هایی که بسیار شد
42. سعادت سرانجام در کار شد
43. گرفتند این سه برادر به هم
44. به اقبال و نیرو ، ابر بیش و کم
45. کجا را ؟ همان شهر بغداد را
46. همان مرکز داد و بیداد را
47. بساط خلافت چه وارونه شد
48. یکی مار بود و یکی پونه شد
49. چو مستکفی آن شاه عباسیون
50. ابر دست بویه بشد واژگون
51. به جایش کسی را نشاندن توان
52. که باشد مطیع همان بوئیان
53. قضا را بدی نام او هم مطیع
54. به شادی مطیع و ابرغم مطیع
55. زمانی که ایران عرب وار شد
56. سرامد دگر ، شهر بیدار شد
57. چه بسیار مردان با آفرین
58. همان بانوان گرامی ترین
59. بدادند آن جان شیرین خویش
60. به راه وطن ، برتر از دین خویش
61. که جان در ره خانه بگذاشتند
62. همه یک صدا نعره برداشتند
63. سروجان فدای وطن کرده ایم
64. زخاکش بر خود کفن کرده ایم
65. « دریغ است ایران که ویران شود »
66. کنام کسی ، غیر شیران شود
67. به نام بلند وطن جان دهیم
68. سرو جان چنین سهل و آسان دهیم
69. کنون باز گردم بران آل بو
70. بنام خداوند نان و سبو
71. گذشت اینچنین سالها پشت هم
72. ابر شادمانی نه بر رنگ غم
73. پس از فتح بغداد ، خود را علی
74. بنامید عمادوله دیلمی
75. حسن رکن دوله بشد نام را
76. میانی برادر بد ایام را
77. کهین شد معزدوله دیلمی
78. نه بر مهتری بود و بر کهتری
79. معزدوله را میر بغداد کرد
80. که بغداد را احمد آزاد کرد
81. پس از روزگاری علی عماد
82. بشد ، : پادشاهی بو وانهاد
83. حسن رکن دوله یکی پور داشت
84. عمورا همو جاه دستور داشت
85. فناخسرو نام پسندیده بود
86. که آداب شاهنشهی دیده بود
87. عضددوله شد نام آن شاهزاد
88. خلیفه ورا تاج بر سر نهاد
89. در آن موقع او خرد و ناگاه بود
90. ازیرا حسن در عمل شاه بود
91. عضددوله چون شد جوانی رشید
92. جوانی که چون او دگر کس ندید
93. زمانه زمام امورش بداد
94. که شاهی کند او ابا عدل و داد
95. همان خسرو گرد آن شاه نو
96. چو در آسمان پرکشد ماه نو
97. در این سرزمین کارها سازکرد
98. بسی کار ارزنده آغاز کرد
99. از آن جمله بیمارستانی بزرگ
100. بسازید آن شهریار سترگ
101. همان ابن سینا در آن دوره بود
102. که در طب همانند اسطوره بود
103. از اینگونه بسیار اجرا نمود
104. در کامرانی برایران گشود
105. عضددوله آن شاه یزدان پرست
106. همان شهریار ابا زوردست
107. بکوشید و ایرانم آباد کرد
108. دل مردم از این سبب شادکرد
109. ازاو نام نیکو به دوران بماند
110. براو آفرین ، مرد داننده خواند
امیرحسین مقدم
پایان مجلد اول