چون تازه جنینی که سر از تخم در آورد.
احساس تو آهسته به دنیای من آمد.
..................
من تخته سیاه دل محزون تو بودم.
از درد پرم کردی و ول کردی و رفتی.
.................
وقتی خدا در ژرفنای جهل پنهان است.
باید به معصومیت بت ها پناه آورد«اینقطعه حاصل یک پرخاشگری ناخواسته بود و من همیشه به خداوند عشق میورزم»
................
مگر این خانه دل، خلوت عیش است که او.
هرزمان حوصله دارد به درش می کوبد .
..............
کاش در حجره چشمان تو معمول نبود.
هرکه از راه رسد از تونگاهی بخرد .
............
ما دقیقا چو آفتاب و مهتابیم.
هیچ وقت همدگر را نمی یابیم.
..............
یک هزاران «من» در این من هست و «هستی»پر ز من
هست«هستی» خود «منی» در یک هزاران انجمن.
.............
من مثل یک بخار قدیمی و رو به مرگ
آماده ام که با نفست تازه امکنی.
..................
همه جا بر سر یک قطره من دعوا بود.
منم آن رود که از عشق تو سرچشمه گرفت.
.................
پایان؟ نه هنوز در پی آغاز دیگرم.
دارم خودم را به خودم وصله می زنم.
؟................!
جالب و زیبا بودند