پِلاژ
چند روز پیش ، درخودم غرق شدم
چونکه در اطرافِ پلاژِ ما ،
حتی یک نجات غریق نیست
چونکه دراطراف پلاژ ما ،
تقوا مُرده
هادیِ خوبی، بهرِ یکریزِ شنا، به دریای خدا ،
آنهمه طی طریق نیست
دیگر حتی ، گشت زن ها ،
خودشان لچک ندارند بر سر
دگر دراندیشه ها ، بجز صد حریق نیست
همه رَم کرده اند ازخودی که مشهود نشد
همه گفتند ، ولی ،
کسی ، به رتبه ی پرهیز، مشهور نشد
باید این مسیر رفته بازگردند و،
ز راهِ رب روند
آخر این راهِ به ترکستان ،
راهی خلیق* نیست
آخر این ره ، آن رهی نیست که به رؤیاها بود در سَر
آخر رهِ واسعِ خدا ، راهی پُر دریغ نیست
باید مثل باران ، بیدریغ بخشید وهیچ کسب نکرد
آخر این منت جاری ، بجز صد شهیق نیست
باید دراینهمه بی تقوایی ،
خودم نجات غریق خویشتن ، می گشتم
آخر درمیان افکاری عریان ، همه از جنسِ دنیا
که چنین بی شرم ، به شنا مشغولند ،
تقوا دست و پا زنان به حال غرق است
چرا درحوالیِ پلاژ ماها ،
خبر از نجات غریق نیست ؟
*خلیق = شایسته ، سزاوار
بهمن بیدقی 1400/4/28
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
دستمریزاد
موفق باشید