تب
روح ، به سرفه آمده
نَفَس چقدر تب دارد
لشکرِ بیماری هنوز، می تازد
روز، حالی همچنان شب دارد
ولی در تعجبم که ، چگونه ،
آن چشم سفید ، ماسک را کنار زده ،
سیگار بر لب دارد ؟
جگر می سوزد که دیگر طبق معمول ،
نفس کشیدن ها ، یادش رفته
آیا آلزایمر گرفته ؟
معلوم است که نه
اوست که طعم درگیریِ یکریز،
با لشکر بیحدِ ویروس
گاه در جبهه ی راست و، گَهی چپ دارد
دل که بی آنکه ببینی ،
دستانش بسوی آسمانهاست
او دراین زمانِ عسرت
خیلی بیشتر از همیشه
نیازِ یکریز به دعا ، به بارگَهِ رب دارد
اوست که هزار مَلِک میطلبد
ولی آن ویروسِ نکبت است که باد ،
به غبغب دارد
تازه ، آن چشمْ سفیدِ چشم دریده ،
ز موجِ انجام ندادن ها ... پشیمان شده است
بهرِ توصیفِ وصیت ،
نیاز به یک شخص و، کمی گپ دارد
مانیتورتمامِ هوش و، حواس را میکِشد بسوی خود
ای وای خدای من ! دیگر او بجای موجها ،
( طرحِ دریای وجود )
چرا برچهره اش تنها ،
امتدادی از خط دارد ؟
بهمن بیدقی 1400/5/8
بسیار زیبا و دلنشین بود
موثر و پر معنی
موفق باشید