فیگارو
پیرمردی را با دختری نارس ،
خواستگاری افتاد
پیرمرد ز بهرِ آن دخترِ نارس ،
چون اسبی پیر، اسبِ گاری افتاد
آندو همچون دو موازی بودند
آیا دوخط موازی ،
تا ابد الدهر،
قرارشان به یکدگر می افتاد ؟
آندوهمچون ، دو دایره که ،
به باطل ، دورخویش می چرخند ،
به جانشان حسی ز پرگار افتاد
فکر میکنید با وصلتی نابرابر و شوم
به جان و روحِ پیرمرد ،
زِبر و زرنگی و،
پُرکاری افتاد ؟
نه اصلاً ،
او دگر زرتش قمصور شده بود
بین ایندو هیچگاه ،
هم سخنی و قرابتی ، نیفتاد
فقط یک نمایشِ مسخره بود
فیگارو !
این چه ماجرایی بود ،
که به روی سِن و صحنه افتاد ؟
اگر پولدار نبود
آیا این حالِ بد و زشت ،
بینِ یک روزگارِ کهن ،
با یک ، نو روزگار، می افتاد ؟
ماجرایشان شبیه به ،
فرمول یک شده بود ،
که بینِ بوگاتی و، گاری افتاد
انگار به یک انبارِ کاه
ته سیگاری افتاد
اول حس میکرد پیرمرد ،
روزگارش خوش شود ،
از اینکه او را ،
وصلت به نگاری افتاد
ولی زِر اومد و قرمه سبزی !
بعد از کلی صبر، بر یکعالمه ،
تُف و نفرین های او،
پیرمرد را نیاز،
به تریاک و،
وافور و نگاری افتاد
چونکه دیگر ناتوان بود ،
بر آنهمه خواهش ،
در سرش شک و شبهه ای ،
به سمت و سوی ، ولنگاری افتاد
وقتی پیرمرد ، از خواب پرید
دختر حتی ،
به رؤیایش نبود
بعد از شُکری ، صلواتی فرستاد
پس از آن کابوس ها
بهرِ تعمیرِ چرخ ،
گذرش سوی ، گاری افتاد
بهمن بیدقی 1400/5/8
بسیار زیبا و پر معنی است